کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

استاد شهیدم؛ جانباز شهید، عارف عظیم، دکتر محمود رفیعی، بازخواهی گشت در صبح ظهور میدانم. تا طلوع موعود... کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

استاد شهیدم؛ جانباز شهید، عارف عظیم، دکتر محمود رفیعی، بازخواهی گشت در صبح ظهور میدانم. تا طلوع موعود... کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

راهی دیار ارباب.....

 السلام علیک یا امام هادی ع 

 

 

السلام علیک یا اباعبدالله 

 

 

راهی دیار اربابم 

 

    

راهی دیار ارباب؛ نینوا، نه، بگویم کربلا آشناتر است، کربلا مزرعه خدا....ارباب خاکش را حلال کرده و برای زائرینش خریده است، ضربان قلبمان به حسین ع و عباس ع بسته است ....

 

 

 

تاریخ از قلب عاشوراست که سرچشمه می گیرد و اگر حقیقت را بخواهی هنوز روز عاشورا به پایان نرسیده است. کاروان تاریخ روان است و یاران عاشورایی امام یکایک پای بر سیاره زمین می گذارند و خود را به کربلا می رسانند. 

 

آنان که مصداق این جملاتند شهیدانند؛ شهیدان میهنم . همانان که رد قافله ارباب را گرفتند، جرس کاروان را از پس قرنها شنیدند و به صدای هل من ناصر ینصرنی ارباب پاسخ دادند، پاسخی از جنس خون و خردل و شیمیایی و اعصاب و روان و  نخاع و ......صدای هل من ناصر ارباب از حلقوم خمینی کبیر برخاست..... چه حسرتی برای من و امثال من .....همسنگر بسیجی تصور کن این روایت را: گوش دادند شنیدند رفتند: گفتم کجا، گفتا به خون، گفتم چرا گفتا جنون گفتم که کی گفتا کنون گفتم مرو خندید و رفت .....

 

یاران عاشورایی امام هر از چند گاهی بر تاریخ و صفحات آن می درخشند و مرگی زیبا چون رقص آتش به نمایش میگذارند، همسنگر بسیجی یادت باشد ارتفاعات جاسوسان، بچه های یگان صابرین، یادت باشد امنیت میهنت را شهدای نسل سوم با خونشان بیمه کردند ...شهدای مبارزه با گروهک پژاک  

یادت باشد مادران و همسرانشان را .... اگر امروز زائر کربلایی چون این ستارگان وجود دارند..... 

 

دید در معرض تهدید دل و دینش را  

رفت با مرگ خود احیا کند آئینش را 

رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر 

چفیه و قمقمه اش، کوله و پوتینش را 

 

همسنگر بسیجی یادت باشد یادت باشد یادت باشد امروز که قصد دیار ارباب میکنی، دیروز شهدای میهنت برای گشودنش سوختند ارباً اربا شدند تکه تکه ....نه، اصلا چیزی نماند در 3 راه شهادت داخل آموبولانس سوخت و پودری سیاه از آن ماند، به دره های عمیق کوههای کردستان پرتاب شد، قندیل بست در ماووت. 

 

.... همسنگر بسیجی یادت هست، نوای آهنگران و شور جبهه ها را آن زمان که کودک بودی؟ برای رزمنده ها دست تکان می دادی ...آنها رفتند ...برای کربلا ....  

اما آنها که بازگشتند ...امروز می سوزند ...راهش را برایت گشودند اما خود توانایی رفتن به دیار موعود را ندارند ......این چه معادله ایست؟ نامعادله است .... توان جسمی یا توان مالی یا هردو؟ کدام یک، معادله را برهم زده؟ ..........معادله را نامردان نامعادله کردند همانان که از قضای ناجوانمرد روزگار، متولی امور این عزیزان هم هستند در بیدادگاهی بنام بنیاد شهید و ایثارگر .... 

 

همسنگر بسیجی یادت باشد یادت باشد یادت باشد اگر امروز زائر اربابی.....بهایش را شهدا با خون، جانبازان با جان پرداختند .......... 

 

همسنگر بسیجی یادت نرود ............ 

 

  

 نایب الزیاره دوستان و ملتمس دعا هستم 

 

 

لطفا جهت نظر دادن به قسمت بالای پست مراجعه کنید.





 

 

 

پارکوئی 28 سال است که پرستاری برادر جانبازش را می کند...

 

السلام علیک یا امام هادی ع  

 

پارکوئی 28 سال است که پرستاری برادر جانبازش را می کند... 

 

 

     .... گفت پارکوئی، خواهریست که زندگیش را فدای برادر جانبازش کرده است گفتم میخواهم ببینمش، گفت آسور جانباز 70% اعصاب و روان است..... گفت پارکوئی قسم خورده تا شفای کامل آسور  ازدواج نکند. پارکوئی نزدیک 50 سال سن دارد..... گفتم می خواهم ببینمش....  

گفت پارکوئی با شفاعت حضرت ابوالفضل ع شفا گرفته است گفتم باید ببینمش....باید باید باید ....  

      چند نفری از دوستان هماهنگ شدیم تا به منزل خانم پارکوئی برویم...وعده دیدارمان خیابان دماوند، محله ارامنه.... 

 

      وارد محله شدیم : خیابان شهید هراند آوانسیان .... کوچه شهید ...... در زدیم جانباز آسور به پیشوازمان آمد ....خانم پارکوئی به احترام مسلمانی و به حرمت آقایی که همراهمان بود حجاب کامل را رعایت کرده بود. آقای آسور به حرمت خانم بودنمان پیراهن آستین کوتاهش را تعویض کرد. 

 

    خانم پارکوئی میز بسیار زیبایی چیده بود، یک پذیرایی گرم و مفصل با رویی بسیار گشاده، برایم این فرهنگ آشنا بود، چیدمان میزش و نوع خوراکیهایش همسایگان مسیحی را به یادم آورد زمانی که ساکن ارومیه بودم .... احساس غربت نمی کردیم بسیار صمیمی بودند و چون به تناسب جانبازی آسور با مسلمانان رابطه زیادی داشتند آشنا به دین و احکام و فرهنگ ما بودند. وقتی صلوات می فرستادیم با ما همکلام می شدند....مانند ما می گفتند حضرت علی علیه السلام، حضرت عیسی علیه السلام...آنها قائل به، به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی ع نبودند و مشروبات مسکر در طریقتشان حرام بود.

 

    جانباز 70% اعصاب و روان.... واژه ای که تنها می شنویم و رد می شویم.... 

    

   جانبازانی که بقدری وضعیتشان بحرانی است که گاه خانواده هایشان ترکشان می کنند. جانبازانی که وقتی در آسایشگاه بستری می شوند به ضرب انواع داروهای قوی کمی آرامند و گاه رفتارهای بسیار بدی با آنها می شود مثل حبس در انفرادی، چسب به دهان زدن و ...پناه بر خدا مگر او مجرم است؟ او مرد جنگ است. او مردی است که برای امنیت من و تو امروزه، خود ناامن شده .... 

 

     جانباز اعصاب و روان، واژه ای که تنها می شنویم و میگذریم .... 

 

    پارکوئی می گوید شما اکنون آسور را میبینید خبر از آن روزهایش ندارید که پارکوئی چه کشید ....

 

 

    آسور سال 63 در عملیات والفجر 2 جانباز شده است..... 28 سال است که پارکوئی پرستار تمام وقت آسور است.....پارکوئی از سالهای اولیه جانبازی آسور می گوید...آسور تصور میکرد ما مأمور صدامیم تا او را ناگهان بکشیم ...آسور مدتها تحت پرستاری خواهر ایثارگرش به تدریج آرام می شود ... گرچه بازگشت سلامتی این نوع صدمات، غیرممکن است اما تعدیل می شود..... 

آسور چنان بدن قوی داشته که هیچ داروی اعصابی برایش کارساز نبوده....وضعیت آسور به جرأت می گویم از تمام جانبازان اعصاب و روان بهتر است چون خواهری تمام لحظات پرستاریش را کرده با عشق با عشق با عشق 

 

   پارکوئی بانوی من آمده بودم تا ایثار را بیاموزم تا شاگردیت را بکنم ....آمده بودم ایثار را ببینم .... 

 

    پارکوئی به قیمت از دست دادن سلامتی خود، پرستاری برادرش را کرده..... خواهر و برادرانش ساکن آمریکا هستند اما پارکوئی عاشق ایران و عاشق برادرش است. 

 

   از خانم پارکوئی میخواهیم از شفا گرفتنش بگوید....ماجرایی که بسار شنیدنی بود ....پارکوئی در عالم واقعی حضرت ابوالفضل ع را دیده و حرف زده و شفای بیماری لاعلاجش را گرفته است ... با چنان عشقی از حضرت ابوالفضل ع می گوید که اشکمان را در می آورد ...خصوصیاتی که می گوید همانهایی است که ما از حضرت عباس ع سراغ داریم: قد بلند و کشیده (فدای قد رشیدت آقا) جسمی بسیار متناسب و زیبا، زخمی بر سمت راست پیشانی که می گفت از زخمش خون می آمد .... او صورت را ندیده بود ...صورت نور محض بوده ....دستان کشیده و زیبا.... مردی با لباسی عربی و شال و  عمامه با کمربندی پارچه ای.....کفش چرمی انگشتی...پارکوئی گریه می کرد و از لطافت و زیبایی و مهربانی حضرت عباس ع می گفت ...می گفت آن زیبایی را نمیتوان توصیف کرد....  داستانش طولانی بود از کودکی با حضرت عباس ع آشنا می شود و .... 

 

   خانم پارکوئی می گفت باید ایمان داشته باشی حضرت عباس ع کمکت میکند و قطعا میکند....

   پارکوئی می گفت و ما حسرت و گریه .... یاد مداحی مرحوم سیدجواد ذاکر افتادم: 

 

   می خوام امشبو بخونم براتون از سر احساس که چرا هرکی گرفتار میشه میاد پیش عباس ع.../ مگه عیسی گل مریم به مسیحی مقتدی نیست مگه موسی پور عمران به حلیمی رهنما نیست / مگه زرتشتی و بودا واسه آتیش نمی میرن پس چرا حاجتهاشونو از آقای ما میگیرن/ بذار تا برات بگم من جوابهای این سوالو  جوابهایی که میدم من نشنیدی تا به حالا/ تا مسیحی میگه عیسی، عیسی میگه یا ابالفضل تا کلیمی میگه موسی، موسی میگه یا ابالفضل/ تا که زرتشتی و بودا می ببینن آتیش نیازه میگن آتیش کمی مهلت تا آقامون.....  

  

 

   یاد مکاشفه آیت الله بهجت افتادم که دیده بودند حضرت عیسی ع و حضرت مریم ع برای حاجتهای مسیحیان به حضور امام رضا ع مشرف شده اند ..... 

 

   یا ابالفضل آقای عالم ..... 

    

   آسور گرچه امروز دیگر آن مرد دلیر جبهه ها نیست و بر اثر عوارض جنگ، رفتارش در حالت آرام هم متفاوت از گذشته اش می باشد اما هنوز در قامتش مرد جنگ را میبینی ...آسور آرامشم امنیتم را فراهم کرد به بهای تنهایی و بیماری امروزش به بهای فدا شدن تمام عمر خواهرش ....چگونه سپاسگزارش باشم... به بهای تجرد این خواهر و برادر ...آسور امروز مردی است که با مهربانیهای خواهرش و با مصرف داروهای لازم آرام است اگر شرایط ناگواری آن لحظه های بحرانی را موجب نشود...آسور با آرامشی که از مردان دفاع مقدس سراغ داریم به حرفهایمان گوش می دهد گاه نظری میدهد گاه سوالات تکراری را تکرار میکند، آسور از حضرت عیسی ع می گوید و از حواریون،خواهرش از شفا و عشق به حضرت عباس ع، ما از معجزات و ادب حضرت عباس ... وحدت خاصی بینمان حاکم است....هیچ فاصله ای حس نمی کنیم .....از یک جنس و یک روحیم ... همان چیزی که دشمن از آن هراس دارد .... آنها دوستدار ولایتند ..... آنقدر صمیمی و یکی هستیم که جانباز آسور می گوید برویم مشهد؟ خدایا چه جمله زیبایی... برویم مشهد؟ 

 

   در میان هدایا یک سنجاق سینه دست حضرت عباس ع گذاشته بودم برای پارکوئی خیلی استقبال کرد .... 

 

   خدا را شکر آنها تسهیلات مناسبی ار بنیاد به اصطلاح شهید و ایثارگر دریافت میکنند که 100 البته حقشان است .... اما من جانباز واروژ را هم میشناسم.....واروژ، پارکوئی نداشته تا وقفش شود .... واروژ شیزوفرنی شدید دارد ...برادر ایثارگرش و مادرش فوت کردند و و حال او وخیم تر شد ...واروژ امروز تنهاست و مدام در دنیای شیزوفرنی، جنگ و مصیبت را می بیند و زجر می کشد... واروژ جوان پاکی است ... او نیز اهل مسکرات نیست ...تنها یاد عیسی ع آرامش می کند ....واروژ درصد ندارد ....در بنیاد به او گفته اند حالت چطوره  طبق عادت تعارفی گفته خوبم ممنون و در جواب گفته اند خوبه بزن 10%....واروژ تنها کمی مستمری از کلیسا دریافت میکند ....

  

  

    

 

خدایا اینها همان مردان غیور میهنم هستند که تمام هستی و امنیت و رفاهم را مدیونشانم اما آیا این را همه می فهمند؟ نه .. نه .. نه .... مردان غیور میهنم...آنها مسیحیانی هستند که برای من مسلمان آسیب دیده اند ...آسیبی به بهای از دست رفتن عمر و سلامتی و.... چگونه بگویم که آقای آسور آقای واروژ سپاس.... شاید سپاس برای واروژ که در تنگدستی و مشکلات و تنهایی و شیزوفرنی غرق است واژه بی معنی باشد گرچه او میدانم انسان بزرگی است .... 

 

 

   می گویم خانم پارکوئی عازم کربلا هستم برقی در چشمانش موج میزند...... 

 

   موقع خداحافظی دم در میگویم خانم پارکوئی سفارشم را به حضرت عباس ع بکنید می گوید برای آسور  از حضرت ابوالفضل ع شفا بخواهید و سلام بسیار برسانید.

 

   خواهرم زیارت حضرت ابوالفضل ع نصیببت باد ... 

 

 

   یاحسین زهرا ....با اابالفضل زهرا ..... 

 

  

 

 

لطفاً جهت نظر دادن به قسمت بالای پست مراجعه کنید.