کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

استاد شهیدم؛ جانباز شهید، عارف عظیم، دکتر محمود رفیعی، بازخواهی گشت در صبح ظهور میدانم. تا طلوع موعود... کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

استاد شهیدم؛ جانباز شهید، عارف عظیم، دکتر محمود رفیعی، بازخواهی گشت در صبح ظهور میدانم. تا طلوع موعود... کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

مردی،مردانگی،عزت،غیرت،انسانیت = مکتب مردمی بسیج

مردی،مردانگی،عزت،غیرت،انسانیت = مکتب مردمی بسیج

  

امام خمینی : در این دنیا افتخارم این است که خود بسیجیم. 

 

بسیجی بودن به کارت و عضویت نیست که بسیاری از ما بسیجیان کارتی نداریم و جایی ثبت نیستیم اما بسیجی هستیم و مفتخر به نامی که یادگار شهداست. بسیج یک مرام است که مرام نامه آن را شهدا با خون امضاء کرده اند. 

  

 

 

 

به یاد شهدای بسیجی فتنه و اغتشاشات : شهید حسین غلام کبیری و امیرحسام ذوالعلی و مهدی رضایی و .....به یاد آنان که مدافعان حریم ولایت بودند.به یاد آنان که مظلومانه در شهر که نه در میدان نبرد جبهه،به خون غلطیدند.به یاد محاسن خضاب شده به خون امیرحسام،به یاد سر شقه شده و پیکر تکه تکه مهدی،به یاد پیکر له شده حسین در زیر ماشین و ..... به یاد بانوانی که شهید حجاب شدند در فتنه.

به یاد تمام کسانی که از خود گذشتند برای ما. 

 

آنان که امروز دم از تمدن و وطی پرستی میزنند و در گذشته ها مانده اند  و  ایران ایرانشان گوش فلک را کر میکند.... هیچ نمیدانند که وطن پرستان واقعی همان بسیجیانی بودند که میهنمان را در برابر اعراب صدامی،رهایی بخشیدند....  

راستی آن که هرگز در هیچ صحنه مبارزه ای برای میهن حضور نداشته چگونه ادعای میهن پرستی میکند؟!   

آن که هیچ ارادتی به شهدا و ایثارگران ندارد و شهدا را،شهدای ملی با شور ملی معرفی میکند چگونه ادعای میهن پرستی میکند؟! 

 

آن که نمیداند که جز در سایه روحیه عاشورایی مقاومت در شرایط طاقت فرسای جنگ ممکن نبود چگونه ادعای میهن پرستی می کند؟!  

 

چگونه در تیرماه در جزیره مجنون می توان جنگید در گرمای 55 درجه با انواع جانوران و پشه های موذی و تشنگی و  محاصره و تیر و ترکش و شیمیایی و کمبود و نبود مهمات؟ 

 

چگونه می توان 10 نفره در مقابل 200 وحشی در بلوار کشاورز و میدان ولیعصر و پل کریمخان ایستاد؟ جایی که یگان ویژه هم فرار کرده بود،باید بسیجی باشی تا نلرزی..... بسیجی باشی و با قمه شقه ات کنند،با چاقو تکه تکه ات کنند.بسیجی به عمل است؛ آن بانویی که مدافع و سپر برادر و خواهرش میشود در برابر هجوم و کتک بی حیا جماعت  و برای آسبب ندیدن او خود را در معرض آسیب قرار میدهد بسیجی است حتی اگر چادر نداشته باشد..... 

شهیده  راشل کوری آمریکایی برای من یک الگوی یک زن بسیجی است.... کسی که جانش را برای انسانیت و انسانها میدهد. 

  

بسیج یک مکتب جهانی است که اعضای آن انسانهای آزاده اند. 

 

آینده از آن ایران است همان چیزی که مکتب صهیونیست،همانند خواب آشفته اجداد فرعونیش از آن هراس دارد. 

چه کسانی میهن را و ایران را برای ما حفظ کردند؟! بسیجیان امام.   

 

دشمن در پیچ و خم های جنگ نرم ،مهم ترین نیروی مردمی مدافع میهن را نشانه گرفته است : بسیج.بسیجی بزرگترین مدافع ایران. 

 

آنانکه می پندارند بسیجی عضو بسیج است و بس،در خوابی توهمی به سر می برند.هر جا که خطری هست بسیجی هست هرجا که فریاد عدالتی به پاست بسیجی هست هرجا که مظلومی فریاد میزند  بسیجی هست...هرجا که خطری هست بسیجی هست..... و دست آخر بسیجی ،خود،قربانی بی عدالتی می شود.  

 

من ایراینیم،من بسیجیم،من از پیچاپیچ هزاره ها تا کنون ایرانی بودم و ایرانی می مانم،  

نیاکانم پاک بودند و راستین،من موحدزاده ام،من کورش زاده ام.نه آن کورشی که عده ای بی دین ،می خواهندش،همان کورش واقعی که قابل مصادره نیست،من ذوالقرنین زاده ام،من از نسل اهوراییان میهنم،،من از پیچاپیچ هزاره ها تا کنون ایرانیم،من بسیجیم.چون از هزاران سال پیش تا کنون موحد بوده ام اینک بسیجی شده ام.............. 

 

مفتخر به نامی که یادگار شهداست. 

 

شهید همت در پوتین بسیجی آب خورد.... بسیج دانشگاهی است که اساتیدش شهید همتها بودند................... 

 

شهید آوینی گفت:  بسیجی ها دلباخته ی حقند و ما دلباخته ی بسیجی ها هستیم.آنها سربازان امام زمان و پیوستگان به او هستند.و تو اگر در جستجوی موعود خویش هستی او را در میان سربازانش بجوی...
 

بسیج یادگار شهداست..............ان شاالله که بسیجی بودن را بیاموزیم...........

 

همچنان بسیجی مانده ام تا ..... ظهور موعود....   

 

 

جانم به فدای یک لحظه عمر تو رهبر...........  

 

 

 

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به بالای پست مراجعه کنید 

 

 

 

تاولهای بابا :بابای شیمیایی،اعصاب بابا : بابای اعصاب و روان

 

تاولهای بابا :بابای شیمیایی،اعصاب بابا : بابای اعصاب و روان

  

چه کسی معنی تاول را درک میکند؟؟؟!!!  

 

 

شبها تا صبح را کنار  تخت بابا می نشستم تا اکسیژنش را چک کنم.بارها به صورتش نگاه میکردم  تا ببینم نفس میکشد؟ تمام طراوت جوانیم را صرف سرفه ها و نفسهای بریده و خس خس بابا کردم.چه شبها که نخوابیدم چون بابا نمیخوابید.    

 

 

وای وقتی که تاولها بیرون میزد.وای از وقتی که تاولهای بابا خونی و عفونی میشد.وای از وقتی که بابا سرفه های خونی میکرد.وای از وقتی که  جسم بابا را با جسم دخترانه خود به دوش میکشیدم.من زیر بغل بابا را میگرفتم زیر بغل مردی را که زیر بغل ایران را گرفت.در حالی بابا به کمک دخترش محتاج بود که کسی کمکش نکرد.مردی که روزی شانه های ستبرش ایران را به دوش می کشید.اما  بابا بعد از جنگ به هر کمکی نیاز داشت.  

روزی به او گفتم باباجونم چرا دنبال درصد نمیری؟ گفت دخترم الحمدلله که من نیاز مالی به بنیاد شهید و جانبازان ندارم ،بگذار هزینه به دیگران تعلق یابد.من اصرار کردم به بابا که تو جانباز محسوب نمیشوی و بابا با اصرار من به بنیاد رفت.ای کاش هرگز به بابا اصرار نمیکردم.... بابا رفت و آنچه از انواع تحقیر و توهین بود شنید.... به او گفتند دروغگو..... گفتند سیگاری... گفتند معتاد.... 

 

بابا شهید شد همین امسال در تیر ماه.بابای شیمیایی من شهید شد و از نظر بنیاد او جانباز نبود.برای آنکه ثابت کنم بابای من جانباز است با تلاش فراوان زمینه کالبدشکافی پیکر را فراهم کردم.... بابای من سالم بود... معتاد نبود...شیمیایی بود...... 

 

خدایا منتظر روزی هستم که آن منتقم بیاید.... أین بدم المقتول بکربلا...کجاست منتقم خون حسین...منتظرم که آن منتقم بیاید و بعد از انتقام از قاتلان کربلا.... نوبت من است که سرم را زیر پای آقا بیندازم که آقاجان به سربازت گفتند معتاد....پدرم پاره تنم  

 (سرگذشت دوست نازنینم :آزاده)

   

 

وقتی همسر موجی من دچار حمله های اعصاب میشود چه کسی تحملش میکند؟ 

 

خدایا چه پاسخی دارند در برابر امام زمان؟ آن روز که بیاید چگونه سر بالا خواهند کرد آنها که برای جانبازان اعصاب و روان ،مکانی اختصاص ندادند و خانواده های آنها مجبور شدند تا عزیزان و پاره تنشان را به تیمارستان ببرند؟؟!!  

آه  !  آه  !  همسر شهید ایوب بلندی، مرد نازنینش را مجبور شد به تیمارستان روانیها ببرد چرا که کسی برای این عزیزان دلسوزی نکرد.در نظر بگیرید آن لحظه ای را که شیرمرد دلیر جبهه ها چون کودکی به دنبال همسرش میدود و گریه میکند و التماس که : توروخدا نرو،تنهام نذار،منو بین اینا تنها نذار،منو ببر از اینجا.... و چه کشید همسرش و فرزندانش؟ 

 

وجدانها چه زمانی به خواب رفتند تا دیدیم که تخت آسایشگاه جانبازان را به قیمت گزاف به جانباز اجاره میدهند؟ 

 

کجا واگویه کنم این دردها را و چگونه مویه کنم از اینهمه مصیبت؟  

 

خدای من ! ای وسعت آسمانها و زمین ! با سربازان آسمانیت چه کردند ؟ 

 

خدای محمد و علی و فاطمه ! خدای 5 تن ! خدای حسین ! خدای یوسف فاطمه ! از مولا علی ع آموخته ام که دردها را به آب بگویم و به چاه.اما اینجا چاهی نیست،کجا گریه کنم و از که شکایت کنم؟ کاسه ای آب میگیرم و به زلال آب میگویم که سربازان میهنم در رنج و درد غریبانه میسوزند/  

 

ای آب باور داری که به جای درمان جانباز ،برای تسکین دردش به او مرفین تزریق میکنند و معتادش میکنند... ؟    

 

ای آب باور داری که برخی جانبازان بقدری مشکل دارند که خانواده نیز رهایشان کرده اند؟   

ای آب گریه کن با من... جانباز تنها در خانه ای تنها شهید شد و بعد از 5 روز همسایه ها فهمیدند.چگونه این جملات را تکرار کنم که در اروپا انسانها تنها میمیرند و بعد از چند روز از بوی تعفن ،مرگشان معلوم میشود.اینجا در ایران،مهد دلیران،سرزمین شیران.... در سرزمینی که دشمنی جرأت چپ نگاه کردن به آن را ندارد : شیر بیشه ها زخمی و تنها می میرد بی آنکه کسی بداند.... 

 

وجدانها چه زمانی به خواب رفتند.............؟ 

 

گویند سرزمینم را مردانی نجات دادند که همه محتاج مردانگیشان بودند اما همین که سرزمینم نجات یافت مردان غریبانه سوختند در آتشی که .......... 

  

وجدانها چه زمانی به خواب رفتند.............؟ 

 

چرا و چگونه اینچنین ناسپاس شدیم.............؟ 

 

تا کی فقط بگویم و ناله کنم؟ نمیخواهم  بیدار شوم ؟ 

 

وقت آنست که بیدار شوم... دیگر تکرار نکن که از دست ما چه کاری بر می آید ما چکاره ایم؟ 

 

من اگر فرزند ایرانم......... باید که به پا خیزم برای ادای تکلیفم در برابر همرزمان شهدا. 

 

 

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به بالای پست مراجعه کنید





  

 

 

 

ای کاش چون پائولو مالدینی،بزرگوار بودم


ای کاش چون پائولو مالدینی،بزرگوار بودم  

 

جانباز شیمیایی ایرانی برای مداوا به ایتالیا اعزام میشود،از قضای روزگار این جانباز بسیار علاقمند به فوتبال بود،پرستار مراقب او خانم مالدینی نام داشت که جانباز ایرانی ما متوجه میشود که او خواهر پائولو مالدینی معروف است.پائولو مالدینی از فوتبالیستها و ستاره های تیم آث میلان در آن زمان (الان نمیدونم هست یا نه)بود.جانباز ایرانی بسیار خوشحال میشود و از خانم مالدینی تقاضا میکند تا پائولو را ببیند و خانم مالدینی قول میدهد که این درخواست را به برادرش منتقل کند.صبح روز بعد وقتی جانباز ایرانی از خواب بیدار میشود پائولو را با دسته گلی بزرگ بر سر بالینش میبیند؛ پائولو بلافاصله بعد از اینکه خواهرش درخواست جانباز ایرانی را مطرح میکند آماده شده و مسافت ششصد کیلومتری بین میلان و رم را طی میکند و به دیدار جانباز ایرانی می رود. 

   

    

ای کاش  چون پائولو مالدینی،بزرگوار بودم.......................................

 

ای کاش ورزشکاران ما نیز قدری از این بزرگواری پائولو می آموختند...  

 

من از پائولو بزرگواری آموختم اما شرمسار شدم.............................. 

 

احترام به انسانها و پاسخ محبتشان را چندین برابر دادن: ای کاش چون پائولو مالدینی،بزرگوار بودم. 

 

راستی چقدر جانبازان در سرزمین اهورایی ایران غریبند!! 

 

آیا به راستی در قضیه جانبازان ما فقط شعار ندادیم؟ چرا ! فقط شعار دادیم.شاهد این سخنان،وضعیت اسف بار امروزی این عزیزان است. 

 

بازهم چند شب پیش پیامکی از دوستان رسید که برای خرید بخاری برای منزل جانبازی پول لازم داریم؛ به حد وسعتان کمک کنید..... و بازهم برای چندمین بار من متلاشی شدم و بازهم سوالی بی جواب که : کجای دنیا با سربازان وطنشان اینگونه رفتار می شود؟؟؟!!! که محتاج باشند به جرم دفاع از دین و میهن؟؟!! 

اگر نبودند نبودم ... نبودیم ... ایرانی نبود ... اگر نمی رفت ... نمی ماندیم ... اگر از جوانیش نمی گذشت ... جوانی نمی کردم امروز ... اگر سلامتیش را هدیه نمی کرد ... سلامت نبودیم امروز ... اگر شیمیایی نمی شد ... امروز نفس کشیدن بلد نبودم ... اما  این روزها ریه های من هم انگار شیمیایی است و نفسم خس خس میکند ... چون که به راحتی چشمانم را بستم تا چهره درد کشیده اش را نبینم و گوشهایم را گرفتم تا خس خس نفسش را نشنوم .... وای بر من ... من به جنگ نرفته شیمیایی شدم ...

 

ای کاش  چون پائولو مالدینی،بزرگوار بودم....................................... 

 

از پائولو آموختم اما شرمسار شدم ................................................. 

 

پائولو! دعا میکنم که عاقبت بخیر شوی تو نیز برای من دعا کن تا غرور کاذب فریبم ندهد... چون ثابت شد که من مدعی لاف زنم و تو بی ادعا بزرگی،بی آنکه خودت بدانی..........................................................  

 

 

 

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به بالای پست مراجعه کنید





 

 

 

 

 

 

آقای رئیس جمهور تولدت مبارک

 

۵ آبان 

  

 آقای رئیس جمهور تولدت مبارک 

 

 

 

آقای احمدی نژاد!محبوب دل ایرانیان؛محبوب دل انسانهای آزاده دنیا،تولدت مبارک 

 

تو همانی که پدر شهید را در آغوش گرفتی و او گفت: بوی شهیدم را میدهی 

 

تو همانی که بر دستان ولایت بوسه زدی  

 

تو همانی که که اندیشه بدویت و شترسوار بودن ایرانیان را از اذهان جهانیان زدودی 

  

تو همانی که میهنم را به عرش رساندی 

 

تو همانی که مظلومان عالم  صدایت میزنند 

  

تو فرزند ایرانی 

  

تو فرزند ولایتی  

 

تو از تبار هابیلی 

  

چه زیباست این گفتنت: اللهم  عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه 

  

مادر شهید کشوری گفت: منزل من ستاد احمدی نژاد است 

 

تو همانی که از نان به آب زدن کودکی فقیر ،چنان پریشان می 

شوی که در سوگ پدر چنان نبودی  

 

تو همانی که حتی برای رسیدن به مراسم ختم پدر از مسیر ویژه اتوبوس استفاده نکردی 

 

تو همانی که در برابر هجمه ها صبورانه ایستادی 

 

تو همانی که برایت نذر و نیازها کردیم  

 

تو همانی که برایت گریستیم 

 

تو همانی که خواهرت گفت: برادرم خیلی هم خوشگله،بانمکه 

 

تو همانی که پا به پای کارگر شهرداری برای بازکردن جوی آب کار کردی بی آنکه بفهمد کیستی 

   

تو همانی که کوهی و هیچ چیز تکانت نمیدهد اما دیدن بچه ای فقیر در این سرزمین می لرزاندت 

 

تو همانی که باوراندی که ایران،تنها تهران نیست 

  

تو همانی که کوخ نشینان به ریاستت رساندند 

  

تو همانی که : اومده مردی که رفیق شهداست،بچه جبهه و جنگ و باصفا و باخداست  

 

تو همانی که کاخهای یزیدیان زمان را به لرزه درمی آوری 

 

تو همانی که در قلب سرزمین شیطان پرستی و در میان تمام قدرتها نام حضرت محمدص را میبری و از رحمة للعالمین میگویی 

 

تو همانی که بر تریبون سازمان ملل ،ظهور موعود را فریاد میزنی 

 

تو فرزند ایرانی 

  

تو همانی که میدانی نیاکانت که بودند  

 

تو. همانی که زیر دروازه ملل تخت جمشید ایستادی و از افتخارات نیاکانمان گفتی  

 

تو همانی که مانیفست واقعی عدالت و حقوق بشر کورش کبیر را در برابر دیدگان همه در رسانه عمومی زمزمه کردی  

 

تو همانی که نشان دادی که نیاکان ما پاک بودند و راستین 

 

تو همانی که نشان دادی که پاکی نیاکان ما در دامان اسلام متبلورتر شد  

  

تو همانی که نشان دادی که تمدن از ما بود  

 

تو همانی که نشان دادی که تمدن ایران به چه معناست 

  

تو همانی که تاریخ و تمدن سراسر افتخار ایران را یکپارچه دانستی نه تکه تکه و هر تکه به سمت و سویی 

 

تو همانی که نشان دادی که ایرانی از هزاران سال پیش تا کنون پاک بوده و پاک 

 

تو احمدی نژادی 

 

تو مردمی نژادی  

 

آقای از جنس وطن! آقای از جنس مردم! آقای رئیس جمهور! 

 

آقای احمدی نژاد!  از ما ایرانیان و از تمام انسانهای آزاده این تبریک را پذیرا باش: 

 

آقای احمدی نژاد! تولدت مبارک  

 

5 آبان 

 

 

یه دونه شمع چون شما همتا ندارید 

 

 

با هم میگیم یا تک تک، تولدت مبارک
 

یعنی که روز دنیا اومدنت مبارک
 

عاشق مهر و خدمت، خادم کل ملت
 

به خونه  دلم پا، گذاشتنت مبارک
 

بدون پول و ثروت، جیبام نداره قدرت! 

 

ز مردم بینوا، حمایتت مبارک
 

چلوکباب بنده، نون و پنیر و خنده
 

کنار سفره  دل، نشستنت مبارک

مطیع رهبری و به این سبب عزیزی
 

به عزت مداوم، رسیدنت مبارک
 

بسیجی دلاور، یه یا حسین دیگر
 

قدم زدن تو راهه، حقیقتت مبارک

همت و عزم والا، داری و پس به دنیا
 

بدون شک و تردید، پا زدنت مبارک

چشم و چراغ مائی، امان از این مشائی! 

 

به کل خاک ایران، سر زدنت مبارک

هر کی که رو زمینه، باید بیاد ببینه
 

تولدت رو ملت، گفته بهت مبارک
 

تا فتح قله  عشق یه یا حسین دیگر
 

تو قلب پاک امت، جاشدنت مبارک
 

بساط زور و تهدید، همیشه بر قراره
 

شاید بگم یه روزی، شهادتت مبارک

خلاصه از دل و جان، ز هر کجای ایران
 

بدون کیک و کادو، تولدت مبارک

 

شعر:علی میرزایی 

   

 

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به بالای پست مراجعه کنید  

 

 

 

 

 

اگر لیلا نمی جنگید...بگو این خونه چی میشد؟(۲)

  

اگه لیلا نمی جنگید.........(۲) 

 

 

امینه وهاب زاده،جانباز شیمیایی ۷۰٪ و سایر جانبازیها 

 

لیلاهایی که جنگیدند برای من،برای تو،برای ما،برای ایران،برای دین.

 


نگو میترسه از ترکش نگو میسوزه رو دریا .............. 

 

دلش دریای آتیشه تو چی میدونی از لیلا ؟!...........

بره کنج کدوم خونه کجا راه داره برگرده................ 


نگو این کار یک زن نیست که این زن وارث درده.......

اگه
لیلا نمی جنگید بگو این خونه چی می شد....؟

بگو این خاک اجدادی رو نقشه خاک کی می شد..؟

شبی که قلب لیلا سوخت دل آیینه ها خون شد....

همین مجنون که می بینی از اینجا تازه مجنون شد.. 


تو میگی مثل ما امروز توی این خونه چی می دید..؟

اگه دنیا نمی ترسید اگه لیلا نمی جنگید................

نگو میترسه از ترکش نگو
میسوزه رو دریا ..............

دلش دریای آتیشه تو چی میدونی از لیلا ..............

بره کنج کدوم خونه کجا راه داره برگرده ...............

نگو این کار یک زن نیست که این زن وارث درده...... 

 

اگه لیلا نمی جنگید بگو این خونه چی می شد...؟

بگو این خاک اجدادی رو نقشه خاک کی می شد..؟  

 

 اگه لیلا نمیجنگید...... 

  

امینه وهاب زاده جانبازی است که یادگارهای زیادی از دوره جنگ دارد: ۷۰٪ شیمیایی،چندین تیر و ترکش و خلاصه اینکه مجموعه ای از انواع جانبازیهاست. 

دختر جوانی که برای امدادگری به جبهه رفت،اما چه امدادگری... 

در جبهه امدادگری کرد،پرستاری کرد،جراحی کرد،اسلحه بدست گرفت و جنگید،آر پی جی زد،از طرف شهید همت ماموریت گرفت و برای شناسایی تا خاک عراق رفت.

دوره های کامل نظامی را گذرانده بود و چریک بود،از نیروهای ویژه شهید چمران و شهید همت و شهید صیادشیرازی و شهید حسن باقری بود. 

در عملیاتهای آزادسازی خرمشهر، دهلاویه، حصر آبادان، حمیدیه، هویزه، رمضان، طریق القدس، ثامن الائمه و محرم  و ...حضور داشت. 

قبل از انقلاب هم بدلیل فعالیتهای انقلابی توسط ساواک دستگیر و شکنجه شده بود. 

دختر چریک و ورزشکار و تکاور آن روزها...امروز در اتاقی ۱۲ متری در محله ای با هوای آلوده در تهران تنها زندگی میکند.....حتی ماسک اکسیژن قابل حمل هم ندارد..... 

زندگی او چیزی شبیه فقر است و خانه ای شبیه زندان..... 

 

از زبان خودش بخوانید :

 

اولین مجروحیت من بر می گردد به شبیخون رژیم بعث به ایستگاه عملیات آبادان که بسیاری از بچه های رزمنده شهید شدند. آن شب پس از حمله عراقیها به گروه امدادی بی سیم زدند که آمبولانس اعزام کنند ولی آمبولانس به ماموریت رفته بود. وقتی هم که آمبولانس آمد راننده آنقدر خسته و زخمی بود که نمی توانست دوباره اعزام شود برای همین خودم با سرعت سوار آمبولانس شدم و به طرف منطقه براه افتادم. وقتی به آنجا رسیدم با صحنه تکان دهنده ای روبرو شدم.همه بچه ها شهید شده بودند و آنهایی هم که نفس می کشیدند آنقدر خون زیادی از بدنشان رفته بود که کاری از دست من بر نمی آمد. در این میان یک مجروح خیلی وضعیت وخیمی داشت و من به هر زحمتی بود او را سوار آمبولانس کردم. رزمنده زخمی به زحمت لبهای خشکیده اش را تکان داد و گفت: امدادگر گفتم: بله. بعد گفت: راننده آمبولانس. گفتم بله منم. بعد بیهوش شد. همین لحظه یکی از رزمنده ها که جان سالم به در برده بود و تنها از کتفش خون می آمد جلو آمد و گفت: خواهرم شما به مجروح برسید من رانندگی می کنم.

از بد حادثه راننده آمبولانس مسیر برگشت را فراموش کرد و با وجود اینکه نباید چراغ آمبولانس را در شب روشن کرد این کار را انجام داد. که با روشن شدن چراغ آمبولانس عراقیها ما را به گلوله و خمپاره بستند. آنقدر آتش زیاد بود که صدای خودم را نمی شنیدم فقط احساس کردم شکمم می سوزد. وقتی به بیمارستان پتروشیمی رسیدیم آنقدر به آمبولانس شلیک شده بود که مجبور شدند برای بیرون آوردن ما درب آمبولانس را اره کنند. وقتی درب آمبولانس باز شد دکتر گفت: "این خواهر که متعلقات شکمش روی زمین ریخته..." آن وقت بود که بیهوش شدم.

بعد مرا به داخل بیمارستان منتقل کردند و روده هایم را به داخل شکم برگردانده و آن را با یک دستمال بسته بودند. وقتی مرا به اتاق عمل منتقل کردند علائم حیاتی من از کار افتاد و به علت کثرت مجروحین مرا به سرعت به معراج شهدا منتقل کردند.

نمی دانم چند روز طول کشید ولی روزی که می خواستند شهدا را به داخل خودروی حمل شهدا منتقل کنند دیدند مشمعی که مرا داخل آن پیچیده بودند بخار کرده است.

 

آن زمان در عملیات والفجر یک که در منطقه فکه انجام شد امدادگر بودم. چند ساعتی از اذان صبح گذشته بود و من در چادر امدادی پانسمان پای یکی از مجروحان را تعویض می کردم که هواپیماهای عراقی منطقه را بمباران کردند. پس از بمباران به سرعت از چادر بیرون آمده و به عمق منطقه بمباران شده رفتم تا مجروحین را نجات دهم. بوی سیر "گاز خردل شیمیایی" در همه منطقه پخش شده بود. به سرعت ماسکم را زدم ولی وقتی به چادر برگشتم دیدم آن جانبازی که داشتم مداوایش می کردم  ماسک ندارد برای همین ماسکم را بر داشتم و به صورت آن مجروح زدم. صورتم و چشمانم خیلی می سوخت و بدنم شروع به خارش کرد و دستانم تاول زد. به طوری که تاولهای روی صورتم آویزان شده بود آنقدر که بیهوش شدم. از آنجا مرا به بیمارستان صحرایی و پس از آن به بیمارستان اهواز منتقل کردند. یادم هست که آن جانباز در بیمارستان صحرایی فریاد می زد این خواهر جان مرا نجات داد...  

 

چون به زبانهای عربی وانگلیسی مسلط و دورههای کامل نظامی واطلاعاتی را گذرانده بودم به ماموریتهای برون مرزی اعزام می شدم به خصوص ماموریت به بغداد و شهرهای مختلف عراق. یکبار همراه با شهید حاج ابراهیم همت با یک گروه 6 نفره چریکی ماموریت داشتیم تا از مرز سردشت به طرف کردستان عراق برویم. پس از گذشتن از کوهستانهای صعب العبور به مناطق مین گذاری رسیدیم که شناسایی شدیم. آن زمان کردهای عراقی و ستون پنجم همه جا نفوذ داشتند. چند خمپاره به طرف ما شلیک شد که با برخورد به میدان مین انفجارهای مهیبی را ایجاد کرد که از موج انفجار بیهوش شدم. شهید همت به دلیل مصدومیت من عملیات را متوقف کرد و سریعا به مقر برگشتیم. بعد از آن حادثه من 40 روز در کما بودم. 

 

    

اگه لیلا نمی جنگید......... 

 

بگو این خونه چی میشد؟؟ 

 

 

 

جهاد از زنان برداشته شده ...اما لیلاها در شرایطی قرار گرفتند که زن و مرد بودن اهمیتی نداشت چرا که دین و وطن و انسانها نیازمند یاری بودند،زن هم که بودی باید اسلحه بدست میگرفتی و با دشمن می جنگیدی....پزشک نبودی اما جراحی هم باید میکردی و ....  چه شیرزنانی.....الگوهای ما .....

 

 

و اما امروز  لیلایی که ....و امینه ای که فراموشمان شد.... 

چرا لیلاها را به ما معرفی نکردند؟ 

چرا خودمان نخواستیم که امینه ها را بشناسیم؟  

چرا لیلا تنها ماند؟ 

چرا لیلا محتاج شد؟ 

چرا سرفه های خونی امینه را نمیبینم تا بفهمم  سلامتی من در گرو  شیمیایی شدن او بود. 

من با سلامتی کامل در شهر گناهان کبیره میچرخم دنبال آرزوها....امینه از آرزوها گذشت برای آرزوهای من....  

لیلا سلامتی  و امنیت فردای  هموطنانش را به طراوت جوانیش ترجیح داد. 

اما چرا تنهاست و چرا مارا نمیشناسد و ما نمی شناسیمش؟ 

چرا فراموشمان شد لیلا را .... لیلای میهن را.... 

چرا امینه از یادهایمان پاک شد و تنها ماند؟؟؟؟

من که نمیتونم جوابی برای وجدانم پیدا کنم.شما چی؟ 

 

  

 

 

متن کامل مصاحبه با خانم وهاب زاده را در وبلاگ زیر بخوانید: 

 

وبلاگ جانبازان شیمیایی ایران 

 

 

  

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به بالای پست مراجعه کنید   





 

 

 

پیرترین رزمنده دفاع مقدس

حاج صفرقلی رحمانیان 

 

پیرترین رزمنده دفاع مقدس در بیمارستان بستری است برایش دعا کنیم. 

حاج صفرقلی رحمانیان که اهل یکی از روستاهای شهرستان فسا در استان فارس است،بیش از ۱۰۵ سال سن دارد و مدت ۶۶ ماه در جبهه ها حضور داشته است.وی در تمام گفتگوهایش از اطاعت از ولایت فقیه سخن می گوید و از معنویت رزمندگان. 

 

  

حاج صفرقلی رحمانیان در دوران جنگ

 

 حاج صفرقلی رحمانیان در دوران بعد از جنگ 

 

همچنان بسیجی مانده ام   

 

دعایش کنیم  

 

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به بالای پست مراجعه کنید

  

 

شهیدان امروز را فراموش کرده ایم(۱)

شهیدان امروز را فراموش کرده ایم(۱) 

  

 

به تشییع شهیدان دیروز میرویم اما شهیدان امروز را از یاد برده ایم!!!! 

 

با خود اندیشیده ایم که اگر شهدا را دوست داریم برای همرزمانشان چه کرده ایم؟  

 

جانبازان،غریب ترین و مظلوم ترین قشر جامعه ما 

 

میدانید چند هزار جانباز بدون درصد داریم؟ 

 

چند هزار جانباز داریم که موفق نشدند جانبازیشان را ثابت کنند؟  

 

چند هزار جانباز در طی سالهای بعد از جنگ،بیماریشان شدت یافته  و درصد تعیینی ۲۲ سال پیش جوابگوی نیازشان نیست؟  

 

قضیه جانباز شهید رجبی ثانی یادتان هست؟ 

 

هیچ میدانید که میگویند به فرزندان جانبازان باید تخفیف شهریه تعلق گیرد و تبلیغ میشود و در جامعه پخش میشود اما در عمل وقتی جانبازی و فرزندش چنین ادعایی کنند با واکنش تحقیرآمیز  روبرو میشوند... و کلا این که قضیه تخفیف از ریشه دروغ بوده؟

 

چند هزار جانباز هرگز حقوقی دریافت نکرده و نمیکنند؟ 

 

میدانید که بنیاد شهید کار چندانی برای جانبازان نمیکند؟   

 

 

 

واروژ خدابخشیان،جانباز شیمیایی مسیحی که در 43 سالگی پیر می نماید.بر اثر بی توجهی و بیکاری و کابوسهای جنگ به بیماری شیزوفرنی مبتلاست.مادرش آنقدر راهروهای بنیاد را بالا پائین کرد تا دق کرد و پرکشید.واروژ با میزان بالای جانبازی از نوع شیمیایی و اعصاب و روان ، تنها 10 % جانبازی برایش ثبت کرده اند.بنیاد،حقوقی به او نمیدهد.تنها از کلیسا 30 هزار تومان مستمری میگیرد.تمام زندگیش فنا شده و افسرده و تنها.برادرش که یار و یاورش بود نیز به تازگی فوت کرده است.مسئولین بنیاد در خوابهای نازشان چه میبینند؟ و البته ما چرا واروژ و واروژها را نمیشناسیم؟ علت تنهایی و شیزوفرنی واروژ،دغدغه ها و مشغله های ماست...............   

  

برعکس تبلیغاتی که در جامعه کردند، در بوغ و کرنا،جانبازانی هستند به نان شب محتاج ؟

 

جانبازانی که دیروز وطنمان به رشادتهای آنها محتاج بود: حالا او به نان شب محتاج است. 

 

همه جانبازان نه،اما تعداد زیادی در این وضعیتند. 

 

آیا میدانید که جانبازانی هستند که بقدری وضعیت جسمی نامناسبی دارند که خانواده از آنها بریده و رهایشان کرده و ما نیز؟ 

 

میدانید در بنیاد شهید و جانبازان به جانبازی که در اثر مجروحیت شیمیایی تمام بدنش تاولهای خونی و عفونی است میگویند که با سیگار سوزوندی دروغ میگی؟ 

 

میدانید حتی در بنیاد به جانباز شیمیایی گفته بودند که از زجر کشیدنتان لذت میبریم؟  

 

میدانید که از ۷ هزار جانباز شیمیایی تهران،۶ هزار نفر درصد ندارند و اصلا جانباز محسوب نمی شوند؟ 

 

میدانید که چند هزار جانباز به نان شب محتاجند؟ 

 

میدانید فرزندان جانبازان بی درصد و به نان شب محتاج به آنان میگویند: ای کاش خواننده میشدی تا وضعمان این نمیشد!! 

 

وای بر ما.وای بر ما......................................... 

 

چند نفر از ما تا کنون همت کرده و قدمی برای شناسایی این عزیزان برداشته ایم؟  

 

 

آیا من شرم نمیکنم که مرد دیروز وطنم که به خاطر ما از همه چیز گذشت امروز به من التماس میکند که برایش کاری کنم و صدایش را به جایی برسانم؟ 

 

کجای دنیا با سربازان وطنشان چنین رفتار می کنند؟ 

 

بعد از گذشت بیش از یک قرن از جنگ جهانی دوم، میدانید که سربازان پیر آن روزها در چه رفاهی زندگی میکنند؟ُ 

 

ما حتی به چشم سرباز عادی هم به جانبازان نگاه نکردیم.حالا بماند معنویتشان و خلوصشان و ایثارشان که اینان با هیچ کدام از  سربازان دنیا قابل مقاسیه نیستند. 

 

کدام یک از ما اقدام کردیم و به آنها سر زدیم؟ مطالبه گر حقوقشان از برخی مسئولین مفت خور شدیم؟ 

 

کداممان تشکیلاتی ترتیب داریم تا به درددلهایشان برسیم؟ 

 

چرا فرزند جانباز محتاج نمی تواند سر به بالا کند در حالی که پدرش قهرمان است؟ 

 

جواب شهدا را چه خواهیم داد؟با همرزمانشان چه کردیم؟ 

 

هر روز آنان را شهید میکنیم و فقط از شهدای دیروز می گوییم در حالی که همینها را که با ما زندگی میکنند و زندگی می کردند فراموش کرده ایم!!

 

نگویید که نمی شود،نمی توانیم،از دست ما چه کاری ساخته است؟ ما خیلی کارها میتوانستیم بکنیم و نکردیم.هنوز فرصت باقی است.... 

 

 

چند هزار جانباز  پر میکشند بدون آنکه عنوان شهید راداشته باشند و در قطعه های عادی به خاک سپرده می شوند.؟ 

 

میدانید که بعضی جانبازان حتی قادر به خرید ماسک اکسیژن قابل حمل هم نیستند؟ قادر به خرید ویلچر نیستند و به ناچار در خانه بمان و بپوس...... 

 

هیچ میدانید که تبلیغاتی که در مورد آنان و  رفاهشان و کارهایی که برایشان شده....کذب است و فقط حرف و طبل توخالی. 

 

بله در این دولت کارهای چندی انجام گرفت اما نه برای همه.آنان که در همان سالهای اولیه جانبازیشان ثابت نشد هنوز هم  جانباز محسوب نمی شوند؟ 

 

و اما آنان که درصد گرفته اند : برای جانباز شیمیایی که هر لحظه شهید است چه درصدی داده اند؟  ۱۰٪ ، ۱۵ ٪ .تازه این روزها درصدها را کم هم میکنند.  

  

 

 

کم پیش آمده که عدالت در مورد جانبازی اجرا شود.  

 

گویا مسئولین بنیاد به اصطلاح شهید و جانبازان به مرض بی خیالی سالهای گذشته عادت کرده اند!!!   

 

البته جانبازانی که وضع مالی خوبی دارند و خودشان به درمانهایشان و مسائلشان میرسند و نیازی به بنیاد ندارند فرق میکند.

 

 

چند جانباز سالانه خودکشی می کنند؟  

  

 

گویی جنگ تمام شد و کار بنیاد هم به اتمام رسید و کار من و تو هم به اتمام رسید.کاری نداریم جز از شهدا گفتن و مویه کردن و به تشییع شهدا رفتن ...کار ساده ایست..اما برای جانبازان وقت نداریم...حوصله خون دل خوردن نداریم...نمی خواهیم افسرده شویم......و در یک کلام : 

 

 ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم..... 

  

 

از شهدای دیروز استقبال میکنیم اما حتی با گلی به دیدار شهید امروز نمیرویم!! 

 

هیچ میدانید که آماری از جانبازان نداریم و اگر شاید روزی خواستیم همتی کنیم باید به دنبالشان بگردیم و شناسایی کنیم؟ 

 

میدانید که ۲۰۰ هزار جانباز شیمیایی بدون احراز جانبازی زندگی میکنند؟  

 

شعرهای ابوالفضل سپهر یادتان هست؟چطور سرفه ها و زخمها و خونها و ....جانبازان رو به کلام کشید؟ 

 

چرا ما مثل ابوالفضل سپهر نیستیم؟میدانید که خیلیها فکر میکردند که او بچه جبهه و جنگ است؟آنقدر که با شهدا و ایثارگران مأنوس بود. 

 

چرا دیگر ابوالفضل سپهری،یادهایمان را زخمی نمیکند؟  

 

چرا ما زخمی نمیشویم ؟چرا ؟ اگر امروز زخمی از آه آنان و درد و زجرشان نیستیم! پس دروغ میگوییم که کجایید ای شهیدان خدایی.................... 

 

اگر امروز من حجاب دارم،درس میخوانم،سفر میکنم،دنبال تفریحاتم میروم،ازدواج میکنم،بچه دار میشوم،عنوان و منصبی کسب میکنم  و ....چون دیروز لیلا جنگید و چادرش زیر ترکش خمپاره تکه پاره شد،چون شهید احمدرضا احدی نفر اول کنکور پزشکی سلامتی مرا به درسش ترجییح داد و دانشگاه را رها کرد و من امروز عنوان تحصیل کرده  را یدک میکشم،چون بابای سارا از تفریح با سارا دست کشید تا فردا ساراها راحت تر تفریح کنند و با بد حجابی به تاولهای خونی و چرکی بدن شیمیاییش نمک و اسید بپاشند،چون شهید جواد شعبان زاده تازه داماد از همسر جوانش برید تا امروز  مریم و آرش و ... به فکر ماه عسل در آنتالیا باشند،چون بابای هدی رفت و شیمیایی شد و برگشت و دیگر نتوانست مثل باباهای دیگر برایش بابایی کند و  بابای هدی شهید امروز شد: شهید ایوب بلندی. 

 

کجا ایستاده ایم؟به خدا شهدا ناظرند.چه میکنیم؟چقدر بهانه؟  

 

 

در و دیوار خانه می‌دیدند آتشی را که شعله ور می‌شد
آتشی را که آه در پی آه زاده سینه پدر می‌شد
 
زیر کپسولهای اکسیژن سرفه می‌کرد زندگی در تو
روزها همچنان ورق می‌خورد باز زخم تو تازه‌تر می‌شد
 
روی یک تخت چوبی بدحال، چشمهایی که گودتر می‌رفت
اشکهایی که حلقه می‌بستند، قرصهایی که بی‌اثر می‌شد
 
و تو با افتخار می‌گفتی: «عشق تنها امید انسان است ...»
همه روزها و شبهایت در همین واژه مختصر می‌شد

صبح یک روز سرد پاییزی آخرین سرفه در فضا پیچید
آخرین برگ از درخت افتاد ... پدر آماده سفر می‌شد (شعر از رضانیکوکار)

 

  

بخوانید:اعتراض جانبازان به بنیاد شهید: 

 http://azmedidar.blogfa.com/post-8.aspx : وبلاگ جانبازان دفاع مقدس

 

http://azmedidar.blogfa.com/post-9.aspx  : وبلاگ جانبازان دفاع مقدس 

 

 

و ما ... و ما .... هر روز بیخیال تر از دیروز به روزمرگیهای خود ادامه میدهیم..... شاید وقتی دیگر برای آنان وقت گذاشتیم....؟؟؟؟ 

 

    

لطفا برای کامنت گذاشتن به بالای پست مراجعه کنید





  

 

 

 

حاشا که بچه بسیجی میدان را خالی کند

 

 از نسبت دادن این القاب به ما ناامید شدن:  

 

وحشی،چماق بدست،قمه کش،جیره خوار و .... 

 

تازگیها این القاب رو باب کردن: 

 

بسیجی نما،بسیجی تندرو،جنگ ندیده،جبهه ندیده و .... 

 

شهید همت گفت: ما هرروز ده برچسب دشت میکنیم،اما عزیزان من دلسرد نباشید: 

 

حاشا که بچه بسیجی میدان را خالی کند 

 

و اما امروز : 

 

حاشا که بسیجیهای حضرت ماه میدان را خالی کنند.  

 

 

 

عشق یعنی یک خمینی سادگی 

عشق یعنی با علی دلدادگی...... 

عشق یعنی دست تو پرپر شده... 

عشق یعنی یک علی رهبر شده.. 

عشق یعنی لافتی الا علی......... 

عشق یعنی رهبرم سید علی...... 

 

عشق یعنی حضرت ماه  

 

 

 

مطلب پائینو حتما بخونید،در ادامه همینه 

 

 

شهدای راه بصیرت،افضل شهدای انقلابند

 

 حضرت ماه فرمود:

 

شهدای راه بصیرت،افضل شهدای  

 

انقلابند. 

 

باورتون میشه؟شهدای فتنه حتی از شهدای گمنام هم گمنام ترند.چون هیچ یادی ازشون نیست و حتی باوری به شهادت اونها و باوری به وجود اونها.شاید فقط  اسم امیرحسام ذوالعلی و حسین کبیری و میثم مقبولی و مهدی رضایی رو  شنیده باشید،چون دوستاشون همت کردن و  اونا رو در فضای مجازی به ما معرفی کردن....اما اونای دیگه ...... مادر حسین سر مزارش گله کنه که ......(فدای اشکهای غریبت مادرم) 

 کی میدونه روز عاشورای پارسال چی گذشت؟ گاهی یه گوشه از فجایع گفته میشه و تن آدم می لرزه. منظورم از شهدا اونایی نیستن که اتفاقی کشته شدن و منظور بچه های بسیج و سپاه هستن که داوطلبانه رفتن برای دفاع. منظور کسانی هستن که به جرم حجاب و  مذهبی بودن و بسیجی بودن و مدافع نظام بودن کشته شدن. دیگران هم به ناحق کشته شدن اما با شهید فرق دارن. 

 

آره بسیجی بودن از نظر بعضیها جرمه و ما مجرمیم و مجرم نباید سر سلامت به بالین بذاره. سرباز حضرت ماه که باشی اینطوری جوابتو میدن:  

با قمه دریده شدن روی موتور... 

جلوی چشم زن و بچه با تیر کشته شدن چون به نظام فحش ندادی...  

زیر ضربه های چاقو سوراخ سوراخ شدن..... 

پسر بسیجی رو برهنه کردن و تماشا کردن و صورتشو با سنگ له کردن.... 

یک تنه از چهل گرگ وحشی کتک خوردن.... 

به جرم حجاب از دختران هرزه کتک خوردن و چند ماه در کما بودن.... 

جانباز رو کتک زدن بخصوص در نقاطی از بدن که جراحت داره..... 

با زنجیر ماشین کتک خوردن........ 

چشم ترکیده از حدقه بیرون زده.... 

سر شکافته و مغز پیدا.......  

دزدیده شدن و شکنجه های جانگداز مثل کشیدن ناخنها و نابینا کردن و مهره های کمر رو شکستن و با اتو بدن رو سوزوندن ..... 

بنزین موتور رو رو تن بی گناه ریختن و آتیشش زدن....سوختگی از نوع درجه 3 پیدا کردن یعنی تا عمق استخوان ....

و...و....و...... چ 

 

ما خیلی بی انصافیم که اینا رو نگفتیم و نشون ندادیم ...البته اونی که خودشو زده به خواب که باور نمیکنه....  جلوی چشمشون دیدن و انکار کردن..... 

روز قدس روزه خواری کردن و پرچم اسرائیل دستشون بود و عکس مسعود رجوی....اما بعضیها بازهم انکار میکنن... 

 

این روزها خیلی به ما میگن: 

  

بسیجی نما و بسیجی تندرو و ... تا مثلا مارو از بدنه بسیج جدا کنن و بسیجی رو طور دیگه ای نشون بدن.دقیقا مثل مکتب صهیونیسم که اومد طالبان رو تربیت کرد تا بگه اسلام واقعی در ایران نیست و ایرانیها مسلمان نما هستن و اسلام واقعی بین طالبانه... 

 

اما ما یک کلامیم:بسیجی و فقط بسیجی. بسیجی حضرت ماه.بسیجی راه شهدا. 

 

کسانی که تا دیروز به شهید باکری میگفتن سرباز وحشی قوم آتیلا؛ حالا میگن باکری و بسیجی و ...راست میگن :بسیجی واقعی همت بود و باکری...چون اگر اونا بودن پوست از سرتون میکندن و آن میکردند که با دشمن در جبهه کردند چون شما هم  دشمنید و هیچ شوخی با دشمن نداشتند و ما هم نداریم........ 

  

یه عده آدم ساده لوح هم که بدلیل بی بصیرتی قادر به تشخیص فتنه و دامهای دشمن نیستند و القائات اونا رو باور میکنن و میشن پیاده نظام دشمن و به ما میگن شما به همه ما میگید منافق و دشمن.در جواب باید گفت که اینجاست که ولایی بودن به کمکت میاد و بصیرت میده بهت تا ناخواسته آب در آسیاب دشمن نریزی.فرزند شهید هم که باشی یا هر شخص دیگه ای،بصیرت که نداشته باشی راهو گم میکنی و تو فتنه بازار چطوری میخوای تشخیص بدی کدوم حقه؟  

 

این جمله شهید گلستانه معروفه:  

 

آنجا که حسین ع در صحنه است،اگر در صحنه نباشی هر کجا میخواهی باش،ایستاده به نماز یا نشسته در شراب،هر دو یکی است.

 

 

امروز وقتی بیای و از شهدا بگی بهت میگن: جنگ ندیده و جبهه ندیده....تا القا کنن که بسیجی در دوران جنگ ماند و تمام شد......اما غافل از اینکه خون شهید چنان بارور است که از آن گلهای پاک حضرت ماه میروید برای همیشه تاریخ و برای ظهور موعود.....  

 

میگن براتون منافع داره این حرفا و کارا حالا دوستان!شما حساب کنید آیا درآمد نفت کفاف میده به خیل مردم و 9 دی ها و 22 بهمن ها و روز قدس ها و تشییع شهداها و.... وبلاگ نویسها منفعت بدی؟!اوه......اونهمه!!!!فرصت شغلی و منافع اقتصادی رو از کجا میارن به ما میدن؟حتما از آمریکا و اسرائیل میدزدن چون ایران اینهمه درآمد نداره.....

 

از حضرت ماه که بگی و از شهدا که بگی و تو راه اونا که باشی....یقین داشته باش که برچسب میخوری....مثل شهید همت که گفت هر قدمی که در راه خدا و بندگان او برداشتیم برچسب بارانمان کردند و ما هر روز ده برچسب دشت میکنیم،اما دلسرد نباشید عزیزان من : 

 

حاشا که بچه بسیجی میدان را خالی کند 

  

  

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به بالای پست مراجعه کنید.





 

      

 

آنجلیا جولی در میان سیل زدگان پاکستان!!!

آنجلیا جولی در میان سیل زدگان پاکستان!!! 

 

وقتی آمریکا بشه سخنگوی حقوق بشر،آنجلیا جولی فاحشه هم میشه سفیر حسن نیت سازمان ملل و دوره میفته تو دنیا ....... 

سازمان ملل تو اکثر کشورها سفرای حسن نیت رو از بین خوانندگان و بازیگران هرزه انتخاب میکنه............................... 

کجایی دایانا(عروس ملکه انگلیس که به دلیل مسلمان شدن کشته شد)ببینی کیا شدن چیکاره!! تو هم سفیر صلح بودی با اون نیتهای پاک و حالا زنی که جسمش متعلق به همه مردان هست شده دلسوز انسانها!!!!!!!!!   

  

بزرگترین کمک رو ایرانیها کردن به مردم پاکستان،اونوقت آنجلیا جولی باید بره و خودی نشون بده.....................

 

 این موجود فاحشه همه جا میره.سال گذشته با مانتو شلوار  و شال ایرانی رفته بود دیدن بچه های عراقی.چندین فرزند خونده آفریقایی داره.این هم یکی از برنامه های دشمنه که اینارو میفرستن تا بگن به خدا ما مهربونیم خیلی....ما بشردوستیم!!!!!!!!! 

 

البته اینجا برادران پاکستانی باید مراقب باشن تا این زن شیطانی نفوذ نکنه به ذهنشون....  

چقدر ساده اند بعضیها که میگن اینا خیلی خوبن کارهای عام المنفعه و خیر انجام میدن. 

انسانها بطور فطری میدونن که هرزگی چقدر زشته و برای توجیه اعمال کثیفشون و برای رهایی از وجدان درد یه سری کار خیر انجام میدن و خودشونو توجیه میکنن که من آدم خوبیم چون بلدم کار خوب هم انجام بدم. 

دشمن برای اینکه کثیفی و هرزگی رو برای ملتهای دیگه جا بندازه،موجودات هرزه رو در لباس فرشتگان  و در نقش فرشته مهربون میفرسته بین آدما.  

مثل اون موقع که سربازای کثیف آمریکایی تو مرز مهران ساک ایرانیها رو میگرفتن و به اصطلاح کمکشون میکردن،یه عده میگفتن که کی گفته سربازای آمریکایی بد هستن؟خیلی هم خوبن و ....
 

دشمن کارشو بلده :ببینید با حجاب و لباس مردم بومی رفته تا تاثیرگزاری بیشتری داشته باشه  

 

 

 

 

وای خدا به قول کلاه قرمزی: چه مهرفون!!!!! 

 

طفلک بچه ها نمیدونن که چه موجود کثیفی داره ازشون دلجویی میکنه! 

 

 

دوستان!مردم پاکستان به جرم مسلمانی فراموش شدن.ما فراموششون نکنیم.اون چیزی رو که قرار بود برای خودمون بخریم رو بدیم به اونا.براشون پول کنار بذاریم.از بعضی خرجهامون بزنیم برای اونا.امتحان الهی بزرگیه....... 

فراموش نکنیم که بغض آقامون سیدعلی برای این مردم شکست و با چه حزنی از ما خواست که کمکهامون ادامه داشته باشه.دفاتر کمیته امداد منتظر ماست.  

 

یاعلی.علی ع منتظر است تا ببیند با درماندگان و یتیمانش چه میکنیم. 

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به بالای پست مراجعه کنید.