کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

استاد شهیدم؛ جانباز شهید، عارف عظیم، دکتر محمود رفیعی، بازخواهی گشت در صبح ظهور میدانم. تا طلوع موعود... کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

استاد شهیدم؛ جانباز شهید، عارف عظیم، دکتر محمود رفیعی، بازخواهی گشت در صبح ظهور میدانم. تا طلوع موعود... کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

پارکوئی 28 سال است که پرستاری برادر جانبازش را می کند...

 

السلام علیک یا امام هادی ع  

 

پارکوئی 28 سال است که پرستاری برادر جانبازش را می کند... 

 

 

     .... گفت پارکوئی، خواهریست که زندگیش را فدای برادر جانبازش کرده است گفتم میخواهم ببینمش، گفت آسور جانباز 70% اعصاب و روان است..... گفت پارکوئی قسم خورده تا شفای کامل آسور  ازدواج نکند. پارکوئی نزدیک 50 سال سن دارد..... گفتم می خواهم ببینمش....  

گفت پارکوئی با شفاعت حضرت ابوالفضل ع شفا گرفته است گفتم باید ببینمش....باید باید باید ....  

      چند نفری از دوستان هماهنگ شدیم تا به منزل خانم پارکوئی برویم...وعده دیدارمان خیابان دماوند، محله ارامنه.... 

 

      وارد محله شدیم : خیابان شهید هراند آوانسیان .... کوچه شهید ...... در زدیم جانباز آسور به پیشوازمان آمد ....خانم پارکوئی به احترام مسلمانی و به حرمت آقایی که همراهمان بود حجاب کامل را رعایت کرده بود. آقای آسور به حرمت خانم بودنمان پیراهن آستین کوتاهش را تعویض کرد. 

 

    خانم پارکوئی میز بسیار زیبایی چیده بود، یک پذیرایی گرم و مفصل با رویی بسیار گشاده، برایم این فرهنگ آشنا بود، چیدمان میزش و نوع خوراکیهایش همسایگان مسیحی را به یادم آورد زمانی که ساکن ارومیه بودم .... احساس غربت نمی کردیم بسیار صمیمی بودند و چون به تناسب جانبازی آسور با مسلمانان رابطه زیادی داشتند آشنا به دین و احکام و فرهنگ ما بودند. وقتی صلوات می فرستادیم با ما همکلام می شدند....مانند ما می گفتند حضرت علی علیه السلام، حضرت عیسی علیه السلام...آنها قائل به، به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی ع نبودند و مشروبات مسکر در طریقتشان حرام بود.

 

    جانباز 70% اعصاب و روان.... واژه ای که تنها می شنویم و رد می شویم.... 

    

   جانبازانی که بقدری وضعیتشان بحرانی است که گاه خانواده هایشان ترکشان می کنند. جانبازانی که وقتی در آسایشگاه بستری می شوند به ضرب انواع داروهای قوی کمی آرامند و گاه رفتارهای بسیار بدی با آنها می شود مثل حبس در انفرادی، چسب به دهان زدن و ...پناه بر خدا مگر او مجرم است؟ او مرد جنگ است. او مردی است که برای امنیت من و تو امروزه، خود ناامن شده .... 

 

     جانباز اعصاب و روان، واژه ای که تنها می شنویم و میگذریم .... 

 

    پارکوئی می گوید شما اکنون آسور را میبینید خبر از آن روزهایش ندارید که پارکوئی چه کشید ....

 

 

    آسور سال 63 در عملیات والفجر 2 جانباز شده است..... 28 سال است که پارکوئی پرستار تمام وقت آسور است.....پارکوئی از سالهای اولیه جانبازی آسور می گوید...آسور تصور میکرد ما مأمور صدامیم تا او را ناگهان بکشیم ...آسور مدتها تحت پرستاری خواهر ایثارگرش به تدریج آرام می شود ... گرچه بازگشت سلامتی این نوع صدمات، غیرممکن است اما تعدیل می شود..... 

آسور چنان بدن قوی داشته که هیچ داروی اعصابی برایش کارساز نبوده....وضعیت آسور به جرأت می گویم از تمام جانبازان اعصاب و روان بهتر است چون خواهری تمام لحظات پرستاریش را کرده با عشق با عشق با عشق 

 

   پارکوئی بانوی من آمده بودم تا ایثار را بیاموزم تا شاگردیت را بکنم ....آمده بودم ایثار را ببینم .... 

 

    پارکوئی به قیمت از دست دادن سلامتی خود، پرستاری برادرش را کرده..... خواهر و برادرانش ساکن آمریکا هستند اما پارکوئی عاشق ایران و عاشق برادرش است. 

 

   از خانم پارکوئی میخواهیم از شفا گرفتنش بگوید....ماجرایی که بسار شنیدنی بود ....پارکوئی در عالم واقعی حضرت ابوالفضل ع را دیده و حرف زده و شفای بیماری لاعلاجش را گرفته است ... با چنان عشقی از حضرت ابوالفضل ع می گوید که اشکمان را در می آورد ...خصوصیاتی که می گوید همانهایی است که ما از حضرت عباس ع سراغ داریم: قد بلند و کشیده (فدای قد رشیدت آقا) جسمی بسیار متناسب و زیبا، زخمی بر سمت راست پیشانی که می گفت از زخمش خون می آمد .... او صورت را ندیده بود ...صورت نور محض بوده ....دستان کشیده و زیبا.... مردی با لباسی عربی و شال و  عمامه با کمربندی پارچه ای.....کفش چرمی انگشتی...پارکوئی گریه می کرد و از لطافت و زیبایی و مهربانی حضرت عباس ع می گفت ...می گفت آن زیبایی را نمیتوان توصیف کرد....  داستانش طولانی بود از کودکی با حضرت عباس ع آشنا می شود و .... 

 

   خانم پارکوئی می گفت باید ایمان داشته باشی حضرت عباس ع کمکت میکند و قطعا میکند....

   پارکوئی می گفت و ما حسرت و گریه .... یاد مداحی مرحوم سیدجواد ذاکر افتادم: 

 

   می خوام امشبو بخونم براتون از سر احساس که چرا هرکی گرفتار میشه میاد پیش عباس ع.../ مگه عیسی گل مریم به مسیحی مقتدی نیست مگه موسی پور عمران به حلیمی رهنما نیست / مگه زرتشتی و بودا واسه آتیش نمی میرن پس چرا حاجتهاشونو از آقای ما میگیرن/ بذار تا برات بگم من جوابهای این سوالو  جوابهایی که میدم من نشنیدی تا به حالا/ تا مسیحی میگه عیسی، عیسی میگه یا ابالفضل تا کلیمی میگه موسی، موسی میگه یا ابالفضل/ تا که زرتشتی و بودا می ببینن آتیش نیازه میگن آتیش کمی مهلت تا آقامون.....  

  

 

   یاد مکاشفه آیت الله بهجت افتادم که دیده بودند حضرت عیسی ع و حضرت مریم ع برای حاجتهای مسیحیان به حضور امام رضا ع مشرف شده اند ..... 

 

   یا ابالفضل آقای عالم ..... 

    

   آسور گرچه امروز دیگر آن مرد دلیر جبهه ها نیست و بر اثر عوارض جنگ، رفتارش در حالت آرام هم متفاوت از گذشته اش می باشد اما هنوز در قامتش مرد جنگ را میبینی ...آسور آرامشم امنیتم را فراهم کرد به بهای تنهایی و بیماری امروزش به بهای فدا شدن تمام عمر خواهرش ....چگونه سپاسگزارش باشم... به بهای تجرد این خواهر و برادر ...آسور امروز مردی است که با مهربانیهای خواهرش و با مصرف داروهای لازم آرام است اگر شرایط ناگواری آن لحظه های بحرانی را موجب نشود...آسور با آرامشی که از مردان دفاع مقدس سراغ داریم به حرفهایمان گوش می دهد گاه نظری میدهد گاه سوالات تکراری را تکرار میکند، آسور از حضرت عیسی ع می گوید و از حواریون،خواهرش از شفا و عشق به حضرت عباس ع، ما از معجزات و ادب حضرت عباس ... وحدت خاصی بینمان حاکم است....هیچ فاصله ای حس نمی کنیم .....از یک جنس و یک روحیم ... همان چیزی که دشمن از آن هراس دارد .... آنها دوستدار ولایتند ..... آنقدر صمیمی و یکی هستیم که جانباز آسور می گوید برویم مشهد؟ خدایا چه جمله زیبایی... برویم مشهد؟ 

 

   در میان هدایا یک سنجاق سینه دست حضرت عباس ع گذاشته بودم برای پارکوئی خیلی استقبال کرد .... 

 

   خدا را شکر آنها تسهیلات مناسبی ار بنیاد به اصطلاح شهید و ایثارگر دریافت میکنند که 100 البته حقشان است .... اما من جانباز واروژ را هم میشناسم.....واروژ، پارکوئی نداشته تا وقفش شود .... واروژ شیزوفرنی شدید دارد ...برادر ایثارگرش و مادرش فوت کردند و و حال او وخیم تر شد ...واروژ امروز تنهاست و مدام در دنیای شیزوفرنی، جنگ و مصیبت را می بیند و زجر می کشد... واروژ جوان پاکی است ... او نیز اهل مسکرات نیست ...تنها یاد عیسی ع آرامش می کند ....واروژ درصد ندارد ....در بنیاد به او گفته اند حالت چطوره  طبق عادت تعارفی گفته خوبم ممنون و در جواب گفته اند خوبه بزن 10%....واروژ تنها کمی مستمری از کلیسا دریافت میکند ....

  

  

    

 

خدایا اینها همان مردان غیور میهنم هستند که تمام هستی و امنیت و رفاهم را مدیونشانم اما آیا این را همه می فهمند؟ نه .. نه .. نه .... مردان غیور میهنم...آنها مسیحیانی هستند که برای من مسلمان آسیب دیده اند ...آسیبی به بهای از دست رفتن عمر و سلامتی و.... چگونه بگویم که آقای آسور آقای واروژ سپاس.... شاید سپاس برای واروژ که در تنگدستی و مشکلات و تنهایی و شیزوفرنی غرق است واژه بی معنی باشد گرچه او میدانم انسان بزرگی است .... 

 

 

   می گویم خانم پارکوئی عازم کربلا هستم برقی در چشمانش موج میزند...... 

 

   موقع خداحافظی دم در میگویم خانم پارکوئی سفارشم را به حضرت عباس ع بکنید می گوید برای آسور  از حضرت ابوالفضل ع شفا بخواهید و سلام بسیار برسانید.

 

   خواهرم زیارت حضرت ابوالفضل ع نصیببت باد ... 

 

 

   یاحسین زهرا ....با اابالفضل زهرا ..... 

 

  

 

 

لطفاً جهت نظر دادن به قسمت بالای پست مراجعه کنید.





 

  

 

 

 

در سال تولید ملی، ایمیل و دامنه ایرانی

 

مهمتر از همه  

 

بپیوندیم به طرح اعدام شاهین نجفی، جرثومه فساد. ما هرگز چنین هتاکیهایی را برنمی تابیم و هرکجا که این موحود کثیف را یافتیم خونش مباح است. نتیجه حرام خوری و پول درآوردن از راه موسیقی فسادانگیز همین میشه.....دومین سلمان رشدی به درک واصل خواهد شد توسط ما. 

 

یا مهدی زهرا غیرتمون رو نفروختیم که بی خیال باشیم.  

الهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذالک ....

 

 -----------------------------------  

 

در سال تولید ملی و حمایت از کار و سرمایه ایرانی: 

 

 حمایت کنیم از تولید ایرانی با پیوستن به ایمیل ایرانی و  دامنه وبسایت ایرانی.  

  

 

 

پیامبر اعظم ص فرمودند : اگر علم در ثریا باشد مردمانی از سرزمین پارس بدان دست میابند.  

 

یعنی من می توانم یعنی ما می توانیم. 

 

پس با حمایت از تولیدات و تکنولوژی سایبری ایرانی، فضای مجازی را قرق کنیم و دشمن را به سطوح آوریم. از آنچه که ایرانی ابداع کرده استفاده کنیم. تا جایی پیش بریم که اونها رو محتاج خودمون بکنیم.  

 

ان شاالله برسیم به اونجایی که مردم دنیا برای یادگیری علم مجبور باشند فارسی یاد بگیرد مثل زمانی که طی قرون 3 و 4 و 5 اسلامی تحت لوای تمدن اسلامی، تمامی مردم دنیا برای یادگیری علم می باید که عربی می آموختند حتی در قلب اروپای تاریک قرون وسطی، در آندلس و سیسیل ایتالیا و فرانسه و ....(با این توضیح که عمده علوم مسلمانان، ایرانی بود)

  

پس ایرانی بیا و دامنه سایتت رو به نام ایرانی ثبت کن 

 

پس ایرانی بیا و ایمیلت رو ایرانی کن 

 

 

امنیت شبکه هم اینطوری فراهمه و ایمیل ونوشته هات رو چک نمی کنن و بررسی نمیشه توسط دشمن. موتور جستجوی ایرانی هم در راهه.  

  

برسه روزی که چنان تسلطی بر فضای مجازی پیدا کنیم که دشمن به خودش جرأت نده با انگشت گذاشتن رو موس لپ تاب، اثر انگشتمون رو اسکن کنه و با وب کم، اسکن از قرنیه چشم بگیره و .... 

 

هموطن ایرانی من ما ایرانی هستیم ایرانی بودن یعنی توانستن  

 

 

حمایت از فناوری مجازی ایرانی به این ترتیب: 

 

در زمینه ثبت دامنه برای سایتها 3 دامنه ایرانی وجود داره: 

 

 .ir                 .pars               .persiangulf 

  

در زمینه ایمیل هم 3 ایمیل ایرانی به ثبت رسیده :

iran.ir   و   post.ir     و    chmail.ir  

 

chmail.ir     به نام ایمیل چاپار به ثبت رسیده که سرعت و امنیت بالایی داره و استقبال زیادی ازش شده. نام این دامنه ها و ایمیلها هویت تمدنی کهن مارو هم بطور ضمنی بیان میکنه یعنی اینکه ما از دشمن خیلی ریشه دارتریم. برای استفاده از این ایمیل به این آدرس مراجعه کنید:www.chaapaar.ir  

   

 

من ایرانیم با ایمیل ایرانی و دامنه ایرانی برای وبسایت    

 

 

زین پس به جای واژه مهجور و دور از ذهن ایمیل و جی میل و هات میل 

 

 و یاهو و ... بگوییم: پست میل، ایران میل، چاپارمیل و ...   

 

 

 

     

 

 وطنم پاره تنم، ای زادگاه و میهنم، بر خاک تو بوسه می زنم ایران ... 

 

جان فدای وطنم خاک ایران کفنم 

 

همه جان و تنم وطنم وطنم وطنم وطنم 

  

وطنی که شهدا براش خون دادن جون دادن  

 

   

  

یاعلی گفتیم و علم آغاز شد  

  

یاعلی 

 

  

 

لطفاً جهت نظر دادن به قسمت بالای پست مراجعه کنید  





  

 

خانم و آقایی که راه پیدا میکنی مجلس! حواست هست؟!

  

خانم و آقایی که راه پیدا میکنی مجلس! حواست هست؟!  

 

مجلس خون بهاست! درشو با خون باز کردن! با گلوله! با تیر! با ترکش! با آتیش! با تیغ موکت بری! با شکنجه های فجیع! با بمبهای شیمیایی! یادت هست؟! حواست هست؟! 

 

خانم و آقایی که راه پیدا میکنی مجلس! حواست هست؟!  

 

همه هم نسل دومید و به یاد دارید تمام اینها رو....اگه نسل سومی فقط شنیده اما شما دیدید!!! 

  

خانم و آقایی که راه پیدا میکنی مجلس! حواست هست؟!  

 

چند تا گل پرپر شدن تا در مجلس باز شد؟! شهر به شهر، خیابون به خیابون، کوچه به کوچه، قدم به قدم ، خون ریخته تا در مجلس باز شده..... حواست هست؟!  

 

پا نذاری رو این خونها؟  

پا نذاری رو نخاع قطع شده؟  

پا نذاری رو خرخره به شماره افتاده؟ 

برای جانبازی که میاد ازت میخواد که فریاد بزنی برای حقش، حراست خبر نکنی! تهدیدش نکنی! توهین نکنی بهش! 

حواست هست از کجاها رد شدی تا رسیدی به اینجا؟  

حواست هست از در خونه چند شهید رد شدی؟ 

حواست هست که از چند تا کوچه رد شدی که توش جانبازی از بی دارویی له له می زد؟ 

حواست هست تو شهرت چند جانباز محتاج هست؟  

 

 

 

حواست هست دستگاه اکسیژن ساز جانباز قیمتش چنده؟ 

حواست هست کورتیزون چنده؟  

حواست هست اسپری تنفسی جانباز چنده؟ 

حواست هست که جانباز از کارافتاده و بدون درصد از بی دارویی پرپر میشه چون هیچ درآمدی نداره؟ 

حواست هست که بنیاد شهید و امور ایثارگران، چجور جاییه؟

حواست هست که قانون جامع ایثارگران هیچ وقت اجرا نشد؟  

حواست هست تو بنیاد شهید چه تهمتهایی به جانبازان می زنند؟

حواست هست همسر جانباز اعصاب و روان در چه وضعیتیه؟ 

  

 

  این جانباز اعصاب و روان بی درصد، تمام دندوناشو با انبردست کشیده در حالتهای موجی، همسرش، بچه هاش.....!!! 

 

حواست هست بچه جانباز، گرسنه میخوابه؟ 

حواست هست چطوری ایثارگران وطنت رو در بنیاد شهید له کردن؟  

حواست هست به اونایی که میخوان خانواده ایثارگران همیشه در رنج باشن؟   

  

زخم شیمیایی 

 

حواست هست دختر جانباز، کپسول اکسیژن بابا رو چطوری حمل میکنه؟ 

حواست هست بچه های جانباز، حسرت همه چیز این دنیا به دلشون موند؟  

 

 

 

حواست هست جانباز تو حموم متروکه زندگی می کرد و بنیاد تمام سعیشو کرد تا عوامل تهیه گزارش رو  منافق و ضدانقلاب و ضدنظام معرفی کنه؟ 

  

 

حواست هست برای این گزارشها یه کدوم از شما مجلسی ها حتی یک آخ هم نگفتید چه برسه به اینکه مطلع بشید؟ 

مثلا شما باید مردم رو مطلع کنید اونوقت از همه جا بی خبرید و وقتی مطلع میشید یا انکار میکنید یا فقط تعجب، همین..... 

 

حواست هست یه عده تو بنیاد شهید، شهادت رو فقط برای شهدای زمان جنگ تعریف کردن؟ حواست هست که جانباز به خاطر مجروحیتهای جنگ شهید میشه اما بهش میگن متوفی چون درصد بهش نداده بودن چون از نظر اونا جانباز نبود پس شهید هم نیست؟ 

حواست هست مرد غیور جبهه ها الان نگهبان دستشوئیه یا گدایی میکنه؟! به کجا رسیدیم که جانباز به گدایی رو آورد؟! 

 

حواست هست یه عده رزمنده پشیمون از گذشته یا بی خیال به گذشته چه ضربه ای به همرزماشون زدن؟  

حواست هست مادر شهید دعای خیر بدرقه ات کرد یا نفرین؟ 

 

حواست هست تمام مظاهر شهرتو فساد گرفته؟ 

حواست هست شهید، خون داد برای حجاب الان بدحجابی رو بورسه؟ 

حواست هست چند تا لاله پرپر شد تا حجاب جا بیفته؟ 

حواست هست که نسل دوم، نسل سوم رو رها کرد و با دست خودش اونو تو دام شیطان انداخت؟ 

حواست هست که شهید آوینی گفت در جمهوری اسلامی همه آزادند الا بچه حزب اللهی ها؟ میدونی یعنی چی این جمله؟ 

 

نری اونجا مجلس زده بشی؟ هر روز بری کارت بزنی و برگردی و یه گه گداری یه رأیی برای مصوبات بندازی تو صندوق؟! 

نری تو مجلس فقط ناله کنی و بشی ماشین آمار و ارقام که به درد پرینت گرفتن بخوری جهت سوءاستفاده دشمن؟! 

نری تو مجلس حقوق مادام العمر برای خوت بخوای ؟!  

 

میدونی اگه اهمیتی به مسئله ایثارگران و مشکلاتشون ندی خون به دل ولایت کردی چون اینا میوه های دل آقان؟

 

 نکنه اینا رو نمیدونی؟! 

 

 

خانم و آقایی که راه پیدا میکنی مجلس! حواست هست؟!  

 

حواست هست؟ با شمام خانم مجلسی! آقای مجلسی! خواهر ! برادر! سردار! دکتر! حاج آقا! حواست هست سلامتیتو مدیون کیا هستی؟ تا حالا جانباز از نزدیک دیدی که نمی تونه نفس بکشه؟ دیدی وقتی اوج بحران اعصاب و روانشه؟ دیدی اسپاسمهای غیرعادیشو؟ دیدی وقتی زخم زبون میزنن چه حالی میشه؟ دیدی تاولهاشو؟ دیدی سردردهاشو که سر به دیوار می کوبه؟ اگه جانبازی و انقدر سلامتی داری که به فکر خدمت افتادی و به مجلس رفتی یاعلی! فراموش نکنی نفسهای قطع شده برادرتو! اگه جانباز نیستی اما باید بدونی اونی که تو رو فرستاد مجلس، اول جانباز بود بعد بقیه مردم .... 

 

 تاولهای شیمیایی 

 

حواست هست ؟ با شمام خانم مجلسی! آقای مجلسی! خواهر ! برادر! سردار! دکتر! حاج آقا!  

اینا میوه های دل امام خامنه ای اند .....بی اهمیتی به اینها یعنی بی اهمیتی به ولایت ... 

 

خون به دل ولایت نکنی؟! 

 

حواست هست ؟ با شمام خانم مجلسی! آقای مجلسی! خواهر ! برادر! سردار! دکتر! حاج آقا!  

حواست هست؟!  

 

حواست هست که خیلیها فقط به خاطر آقا بهتون رأی دادن؟ چون دل خوشی از شماها ندارن؟  

 

حواست هست که با خون شهید و با ریه های شیمیایی جانباز و نخاعهای قطع شده رفتی مجلس؟ حواست هست؟  

 

 

 

 

لطفاً جهت نظر دادن به قسمت بالای پست مراجعه کنید. 





 

 

 

 

من به این اشخاص رأی میدم

  

 

خط قرمز همسنگر بسیجی در هر زمینه ای اول ولایت و دوم ایثارگران هستند  

 

 

همسنگر بسیجی هرگز به نماینده ای رأی نخواهد داد که جانباز است، اما خبر از اوضاع اسفناک جانبازان ندارد. وقتی به گوشش میرسه میگه وا....!!!! مگه میشه بنیاد تخطی کنه!! مگه میشه سپاه جانبازی رو بپذیره و بنیاد تن نده...!! مگه میشه بنیاد به دستورات آقا اهمیت نده!!!! 

 

همسنگر بسیجی هرگز به نماینده ای رأی نخواهد داد که وقتی جانباز بهش مراجعه میکنه فقط لبخند تحویلش میده و دیگر هیچ....  

 

همسنگر بسیجی هرگز به نماینده ای رأی نخواهد داد که در مراجعات ایثارگران، طعنه و کنایه تحویلشان میدهد و بعد از آشکار شدن، گفته هایش را انکار میکند و از قضا شخص موجهی هم هست، در اعتراض برای حق جانباز، حراست برایش خبر میکند و تهدیدش میکند، تهدید جانبازی که توان حرکت و تنفس ندارد !!!!!!!

 

همسنگر بسیجی هیچ امیدی به بانوان مفت حقوق گیرنده قبلی مجلس ندارد ...(به استثنای یکی دو نفر اونهم از شهرهای دیگه) و هیچ کاری نمیکنن...روتین وار میرن مجلس کارت میزنن و حقوق میگیرن... میدونم که بعضیهاشون بی هیچ دغدغه ای اومدن مجلس... نه حرکتی نه حرفی .....خانم ؟؟؟ که در فلان سازمان قبلا مشغول بود کلی کارمند ناراضی زیر دستش بودن و پادشاه وار حکومت می کرد بهشون... الان هم بدون شناخت چون این لیست و اون لیست رفته بهش رأی میدن بدون اینکه از چیزی خبر داشته باشن، حداقلش اینه که فکر کنی چیکار کردن اینا تو مجلس؟؟؟؟؟

 

 

گرچه به این افرادی هم که رأی خواهم داد این انتقاد بزرگ رو وراد میدونم که :  

 

برای ایثارگران فریاد نزدید 

 

 

به این افراد رأی میدم:

 

 

۱-بیژن نوباوه وطن 

 

2- روح الله حسینیان

 

3-حمید رسایی  

 

4-حسین طلا 

 

5- حسین فدایی

 

6-حسین مظفر 

 

7- محمدنبی رودکی 

 

8-قاسم روانبخش 

 

9-اسدالله بادامچیان 

 

10-مجتبی رحماندوست 

 

11-محمد سلیمانی 

 

12-محمدناصر سقای بی ریا 

 

13-غلامرضا مصباحی مقدم 

 

14-محمدحسین استادآقا 

 

15-علی اصغر زارعی 

 

16-پرویز سروری 

 

17-علیرضا صفارزاده 

 

18-علیرضا زاکانی 

 

19- محسن کازرونی 

 

20-سیدمحمود نبویان 

 

21-حسن حمیدزاده 

 

22- محمداسماعیل کفایتی 

 

23-فرهاد جوانمردی 

 

24-سیدمهدی هاشمی 

 

25- جواد محمدی 

 

 

لطفا جهت نظر دادن به قسمت بالای پست مراجعه کنید





 

 

 

 

 

مرد بزرگی برای یاری ایثارگران برخاست

 

مرد بزرگی برای یاری ایثارگران برخاست 

  

جانباز احمد فرهنگ نام آشنایی برای جامعه ایثارگری است. بسیاری او را می شناسند. همرزم شهیدان همت، حمید و مهدی باکری، شفیع زاده، خرازی، باقری، چمران، کاظمی، علم الهدی و  لاله های پرپر .... فرزند شهید و برادر 2 شهید است. در خانواده و فامیلش شهدای زیادی تقدیم دین و آب و خاک شده اند.  

احمد فرهنگ جانبازی است که نمیتوان درجه ای برای شدت شیمیایی اش تعیین کرد. تعداد تیر و ترکشهای جسم  پاره پاره اش را هم نمیتوان شمرد. از یک چشم هم نابینا شده و آن را پیش از خود به تماشای قامت زیبای دوستان شهیدش به لاله زارهای بهشت فرستاده است. پای دنیوی را هم شکسته و آن را نیز پیش از خود، به بهشت فرستاده تا در پی دوستان شهیدش دوان باشد. اینک بر روی ویلچری آرام نشسته است.....آرام ....اما چه آرامی که طوفان .... 

 

سالهاست که بزرگترین مسئله زندگیش ادای تکلیف است در برابر دین و دوستان شهیدش و همرزمان جامانده اش، تکلیفی که خود آن را به حق ادا کرده اما به جای ما، شانه هایش را زیر بار این تکلیف سنگین می گیرد....  

جانباز احمد فرهنگ سالهاست که برای ایثارگران میرزمد و لحظه ای قرار ندارد از آلام آنان .... 

او سالهاست که بیش از حد توانش برای حل مشکلات همرزمانش در تلاش است  

 

میدانم که او راضی نیست که تعریفی از او بشود. اما من این را حق خود میدانم. برادر فرهنگ ببخش اما بگذار بگویم که در برابر جسم شکسته ات شرمنده ام اما نه شرمنده ای که کنار بکشد .... آماده رزم امروز برای ایثارگرانم.....

 

بسیاری او را میشناسند ..... 

نام سایبری او جانباز ربذه نشین است ...ربذه نشین ....چه کنایه تلخی ...ایثارگران امروز، ساکن وادی غربت ربذه اند و همجنس ابوذر غفار ی.... 

 

 سالهاست که جامعه ایثارگری از ظلمها و اجحافها و کوتاهی ها رنج می برد و در این میان تلاشهای پراکنده دلسوزین چندان موثر واقع نمی شود ... 

 

سالهاست که میشنویم جانباز درمانده و محتاج و بدون درصد و بادرصد اما نیازمند و چه و چه و چه و چه ...... هزاران جلد کتاب میتوان نوشت و هزاران فیلم ساخت از آلام باقی الشهدا ....از ایثارگران..... 

 

در بوغ و کرنا کردند که آی ...فلان تسهیلات برای خانواده شهدا ....فلان تسهیلات برای خانواده جانباز ...فلان فلان .... اما در عمل؟؟؟؟؟ 

 

به چشم دیدم که جانباز شیمیایی چه دردی میکشید، کپسول اکسیژنش خالی شده بود و پولی نداشت برای شارژ آن .....نتیجه کمیسیون پزشکی بنیاد شهید برای این جانباز : آسم داری !!!!! 

 

مسئله درد این عزیزان مسئله تازه ای نیست ....سالهاست که اینگونه است اما دوره ریاست فعلی بنیاد شاهکاریست بی بدیل ....این را فقط باید از خود جانبازان پرسید....!!!نمایندگان مجلس هم گویا هیچ وظیفه ای در این میان ندارند ....هیچ .....!!!!!! سایرین هم همینطور .....ما مردم عادی روزمره و بی خیال هم همینطور...........

 

آسایشگاهها را که دیده اید...جانبازان آنجا تحت پوششند مثلا!  با آنمهه مشکلات...... وای به روز شیمیایی ها و بی درصدها ... 

 

نیازی نیست تکرار کنیم که چه میکشند این عزیزان که بارها گفته ایم و دغدغه همیشگیمان که تا کی؟ تا کی؟ پرپر شدند در غربت .....چه تعداد مانده اند؟ باقی را دریابیم. در وطنی که برایش شکستند غریبند ....  

 

 

اینک مرد بزرگی به یاری ایثارگران برخاسته است 

 

جانباز احمدفرهنگ مدتها بعد از سپری کردن دوره نقاهت عمل جراحی خطرناکی که احتمال شهادتش زیاد بود اینک برخاسته است...البته جانباز احمد فرهنگ بارها از کما و شهادت به این دنیا بازگشته است چرا که شهیدان بر شانه ها و جسم شکسته همرزم دیرینشان، تکلیف سنگینی گذاشته اند..... بخشی از این بار سنگین را هم ما به دوش بکشیم. 

 

مدتی پیش خبری از خبرگزاری مهر منتشر شد مبنی بر اینکه پدر شهیدی در خانه ای بسیار نامناسب زندگی میکند و در آرزوی داشتن یک حمام خانگی!!!! چند روز بعد از گزارش، این پدر شهید پرکشید به آرامستان پسر شهیدش(http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1571950) 

 

جانباز احمدفرهنگ بعد از این ماجرا عزمش را جدی تر کرد و یاری می طلبد از مدعیان عشاق شهدا و ایثارگران:  

 

از وبلاگش بخوانید : 

 

جانبازربذه نشین : ای شهدا مرا دریابید که دیگر نفس کشیدن برایم بسیار سخت شد! نمیدانم چگونه میشود نفس کشید و زندگی کرد در حالیکه حتی من حقیر جانباز مدیون مقاومت و همراهی پدران و مادران و خانواده خود هستیم که همیشه همراهیمان کردند و ما را برای دفاع ازکیان ایران اسلامی مشوق بودند و رنجها و استرس و اضطرابهای انتظار را به جان خریدند و همچنان پشتوانه ما در جهاد برای دفاع از کیان اسلامی ایران عزیز بودند! حالا چه رسد به اینکه پدران و مادران شهدا که بفرموده پیرمرادمان حضرت امام خمینی (ره) : خانواده معظم شهداء چشم و چراغ این ملتند! چقدرباید فریاد کشید که آی دولت نشینان و مجلس نشینان، وضعیت معاش ایثارگران در خط قرمز قراردارد؟ این پدر شهید می دانید که چقدر دیون عقب افتاده از دولت دارد و شما سالهاست هرروز امروز و فردا می کنید؟ در دیوان عدالت اداری محکوم می شوید و عمل نمی کنید تا امروز پدران و مادران شهدا و جانبازان بسیجی دق مرگ شوند تا شما راحت شوید ؟ ولی  بر گردن ما دینیست که باید برادای آن همت گماریم! حال که می بینیم چنین دردی را که پدرعزیز شهیدی، محتاج یک حمام  و در معاش روزمره زندگی اش گرفتاراست و من حقیر روسیاه هم باید نفس بکشم؟ آیا واقعا مرگ بر چنین زیستنی ارجح نیست؟ فراموشی حماسه سازان تا به کی؟  و به چه قیمتی؟ جامعه اسلامی ما امروزه گرفتار نوعی بت پرستی شده است که کاروان های راهیان نور را به مناطق جنگی میبریم با چه قیمتی که بگذریم و با چه وضعیتی هم که بازهم بگذریم اما درحالیکه شهدای زنده (جانبازان) وخانواده معظم شهدا و رزمندگان و آزادگان(خالقان آن حماسه های ماندگار) را درغربت هزاران مشکل فراموش میکنیم نفس عمل ما نوعی بت پرستی را میرساند! اگر چنین است خراب کنید این مسجد ضرار را ! برادرعزیز من!  حال که سفارش پیر مرادمان امام (ره) فراموش شده و در عمل فراموش شده اند غافله عظیم پیشکسوتان جهاد و شهادت، حقیر بر خود تکلیف میدانم که برای یک حرکت بزرگ خداپسندانه مردمی و جلوگیری از عدم تکرار چنین وضعیت هائی جهادی خداپسندانه همراه با مردم حزب الله با افتتاح شماره حسابی در سراسر کشور برای حمایت مادی و معنوی این جامعه بزرگ ایثارگری که در پیچ و خم زندگی روزمره خویش بفراموشی سپرده شده اند را عهده دار شویم تا دیگر شاهد نباشیم که پدرشهیدی برای یک حمام ومعاش زندگی روزمره خود محتاج نامحرمان نباشد و جانباز اعصاب و روانی با بیست درصد جانبازی  که برای تهیه جهیزیه دخترخود به ریاست جمهوری مراجعه کند و به کمیته امدا امام (ره) معرفی شود! نباشیم !!! برای چند روزی نفس کشیدن و معصیت کردن چقدر باید احمق باشم؟ بگذار حاجی گرینف ها شکم گنده کنند که خدا روزی از آنان حساب خواهد کشید که وعده الهی حق است و عدلش عدل محض!! برای این جهاد بزرگ دست یاری می طلبیم ! حق یارتان باد.  

   

وبلاگ جانباز ربذه نشین(احمد فرهنگ):http://farhangrabaza.persianblog.ir/ 

 

 

 

 

لطفا جهت نظر دادن به قسمت بالای پست مراجعه کنید   





 

 

 

     

مادر شهیدم زهرا ما صاحب اقتداریم

 

 مادر شهیدم زهرا    

 

حضرت ماه فرمود:  

فاطمیه را عاشورایی برگزار کنید 

 

خواهر و برادر هموطنم با بدحجابی، با بی عفتی، با خودنمایی و با بی حیایی و جولان در خیابانها خون به دل زهرا ع نکن. پا روی خون شهدا نگذار  

 

 یازهرا مادر شهیدان 

 ---------------------- 

 

من ایرانیم صاحب اقتدار  

 

من نفت را تحریم میکنم تا هیمنه پوشالی دشمن را بشکنم 

  

من ایرانیم صاحب اقتدار    

پهباد آمریکایی من بعد شد پهباد ایرانی    

 

 

فرزندان این نظام در سپاه پاسدارن، پهباد را رمزگشایی کردند 

 

به کوری چشم معاندین داخلی و خارجی 

 

به کوری چشم خودباخته ها 

 

که هنوز از آمریکا و انگلیس و صهیونیسم می ترسند  

  

هه هه هه هه هه هه 

 

   

 

 چقدر خوب مسخرتون کردیم، غرورتون اسباب بازی شد 

 

   

 آمریکا از ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر 

 

    

 

من ایرانیم صاحب اقتدار   

--------------------- 

 

بحرین در خون  

 

لعنت خدا بر محمدرضاشاه پهلوی که این تکه از پاره تن وطنمان را از ایران سرفراز جدا کرد 

 

بحرین از پیش از اسلام متعلق به ایران است. 

 

در عزای مادر به یاد مسلمانان بحرین و خواهران و برادران غیورمان هم باشیم  

 

--------------------- 

 

6 اردیبهشت سالگرد عروج شهید شاه آبادی 

   

 

 

مبارز قبل از انقلاب، نماینده مجلس، فرزند آیت الله شاه آبادی بزرگ(استاد عرفان امام)، در سال 63 در جزیره مجنون لباس زیبای شهادت پوشید 

  

 --------------------- 

 

من ایرانیم صاحب اقتدار  

 

 

هیمنه پوشالی آمریکای پوشالی را شکستم در صحرای طبس با دست قدرت پروردگار در 6 اردیبهشت 1359  

  

   

به یاد تنها شهید این واقعه: شهید محمد منتظر قائم عج ؛ فرمانده سپاه یزد

 

 

 شهید محمد منتظر قائم

  

 

 

 لطفا جهت نظر دادن به قسمت بالای پست مراجعه کنید





 

 

 

قلاده های طلا و تفهیم حقیقت

 

قلاده های طلا  

 

     

 

قلاده های طلا فیلمی که برای جلوگیری از تحریف ساخته شد 

 

سپاس جرأتتان ستودنی است آقای طالبی   

 

قصد زیر سوال بردن ندارم این فیلم تنها "تفهیم حقیقت" بود که تأثیرش را گذاشت حقیقتی که خیلیها به وقت خود، آن را تشخیص ندادند  

 

اما فیلم صحنه بسیار کمرنگی از فجایع آن روزها را نشان داد..... 

 

روی صندلی سالن که نشستم به مردمی که در حال تناول چیپس و پفک بودند نگاه میکردم. از اول، فرهنگ سینما رفتن با میل انواع خوراکی ها عجین شده چه فرهنگ بامزه و جالبی! 

  

در سال تولید ملی پرده سینما رفت روی نمایش تبلیغ جذابیتهای کشور کانادا !!!!تبلیغ انواع کالاهای خارجی با تیپ و ژست خوانندگان غربی!!!! ماشاالله به چنین تیشه بر ریشه زدنی !!!! 

خدایا ملت از ما خودباخته تر ؟؟؟!!! البته نه همه ما ..... 

 

فیلم شروع شد و گفتم بسم الله الرحمن الرحیم، سلام بر شهدا سلام بر شهدای راه بصیرت، سلام بر شهید حسین غلام کبیری، سلام بر شهید امیرحسام ذوالعلی، سلام بر شهید مهدی رضایی، سلام بر شهید میثم مقبولی، سلام بر شهید x، سلام بر شهیدx، سلام بر شهید x، سلام بر شهدایی که هیچ وقت اسمشون رو هم نفهمیدیم سلام بر بچه های مظلوم بسیج، سلام بر بچه هایی که صورتهاشون قابل شناسایی نبود از شدت کتک، سلام بر بچه هایی که با بنزین، زنده زنده آتیششون زدن، سلام بر بچه هایی که حتی نمیدونیم کجای بهشت زهرا دفن شدن، سلام بر بچه هایی که مظلومانه در خون تپیدند با آخرین شعار فدای رهبرم...  

 

 

همش تو ذهنم اینها بود ........فیلم شروع شد ...آنچه که من میدونستم خیلی بیش از صحنه های فیلم بود اما فیلم ساخته شده برای عموم و در " تفهیم حقیقت " بسیار موفق بود .... 

 

فیلم رسید به صحنه های زد و خرد خیابانی به پایگاه مقداد............دیگه دل پردرد همسنگر بسیجی مگه طاقت آورد؟! بچه های پایگاه مقداد..... کی میتونه بگه چی شد چه گذشت ... چندنفر شهید شدن و با چنگ و دندان پایگاه رو حفظ کردن مثل 34 نیرویی که چندین ماه با دست خالی آبادن رو حفظ کرده بودن.... به خدا این بچه ها کم از بچه های روزهای جنگ نداشتن.... 

زد و خرد خیابانی... کی میتونه نشون بده که 60- 70 نفر یه نفر بسیجی رو کتک بزنن چه شکلی میشه! چطوری شهید میشه! کی میتونه نشون بده بسیجی رو برهنه کردن و دختر و پسر تماشا کردن و فیلم گرفتن ...

 

خدایا خدایا خدایا اون روزها اون روزها چه اتفاقاتی افتاد........... 

 

کی میتونه نشون بده مریم روز عاشورا چنان کتکی خورده که هنوز بدنش خونریزی داخلی داره و توان حرکت نداره ! 

 

کی میتونه نشون بده با چاقو و اسلحه خانمهای چادری رو دنبال کردن چطوریه! 

 

کی میتونه نشون بده رقص دختر پسرهای آشغال رو جلوی چشمهای ملت شهید داده! 

 

کی میتونه نشون بده چادرمامون رو میکشیدن میگفتن همین روزها این چادر حکم جلبته! 

 

کی میتونه نشون بده با چاقو یه بیگناه رو تکه تکه کردن چه شکلیه! 

 

کی میتونه نشون بده که تو شهر چنان برنامه ریزی کردن که هیچ خبری از نیروهای یگان ویژه هم نبود و بچه های بسیج با دست خالی و تنها رفتن جلو.... 

 

کی میتونه نشون بده که کاری از یگان ویژه هم در بعضی صحنه ها برنیومد و همین نیروها از شجاعت بچه های بسیج در شگفتی خوابشون برد... بچه های بسیج که درسشون رو تو مکتب شهدای انقلاب و جنگ و امام آموخته بودن....   

 

کی میتونه نشون بده که روغنهایی در مسیر حرکت موتور های یگان ویژه میریختن که همه چپ  میکردن و بعد آشوبگران می افتادن به جون اینها 

 

کی میتونه نشون بده که دخترای آشغال تو خ ولیعصر خانم چادری رو از ماشین کشیدن بیرون و طوری کتک زدن که چند ماه تو آی سی یو بود الان هم علیل! 

 

کی میتونه نشون بده دختران نیمه برهنه رو که فریاد میزدن توپ تانگ بسیجی دیگر اثر ندارد !

 

کی میتونه نشون بده با قمه فرق سر بسیجی رو دو نیمه کردن چه شکلیه !

 

خدایا ................مادرای این بچه ها این فیلم رو دیدن.......................؟ 

 

مگه همسنگر بسیجی طاقت آورد؟ های های گریه بود بدون صدا و با شانه های لرزان و ملت از دیدن این مجنون در شگفت!!! آخه مردم که بی خیال نشستید و نگاه میکنید شما فقط "تفهیم حقیقت" رو میبینید کجا خبر دارید که بر فرزندان سیدعلی چه گذشت؟ کجا خبر دارید از دل سوخته مادران شهدای اغتشاشات! بچه هایی که خیلیهاشون رو نمیشناسیم .... 

 

شما هنوز نمیدونید چی شد اون روزها ...جانباز اغتشاشات ... نمیدونید که یه عده دختر فغان کردن و غیرت بچه بسیجی رو تحریک تا ببینه چی شده و بعد ریختن سرش و دزدیدن بردنش و شکنجه های فراتر تصور : با اتو بدنشو سوزوندن ناخنهاشو کشیدن تمام استخوانهاشو شکستن و ...... آخه مردم بی خیال میدونید جانباز اغتشاشات کیه ؟ چه مدلیه ؟ چطوری زندگی میکنه و نفس میکشه؟  

 

میدونید تو شهر جلوی چشم یه بچه باباشو کشتن چون محاسن داشت؟ چند خانم چادری رو شهید کردن به جرم حجاب؟  

  

تاج سرم، سرورم، نورچشمم، تمام امید و پناهم، مولایم خامنه ای کبیر فرمود: 

 

حفظ نظام از اوجب واجبات است  

 

 

در تفسیرش جانباز بزرگی گفت: یعنی اگه نمازت قضا میشه اما نظام در خطره باید نمازت رو رها کنی و برای نظام کاری کنی تنها مورد مجاز بودن عدم به جا آوردن نماز  

 

شهدایی که امام خامنه ای در رسای شما فرمود : شهدای راه بصیرت افضل شهدای انقلابند، من در تمام مدت تماشای فیلم شما رو می دیدم......  

  

 

سپاس نوشت: 

سپاس از تمامی عوامل فیلم قلاده های طلا بخصوص آقای ابوالقاسم طالبی و بازی هنرمندانه آقای امین حیایی  

  

   

 

ان شاالله که برخی بازیگران از موضع گیریهاشون پشیمون شده باشن از جمله آقای محمود عزیزی که در این فیلم بازی کرده و روزگاری بدجوری هواداری موسوی ملعون رو میکرد!!!

 

   

هشدار نوشت: 

اغتشاشگر! غافل! معاند! منافق! ما شیشه ایم شیشه را چه باک از شکستن گر بشکنیم تیزتر شویم  ... بدانید ما به زعامت مولایمان خامنه ای کبیر با انقلاب می مانیم با شهدا می مانیم ما وارث خون شهیدانیم ...  

آنکه چپ نگاه کند به ایرانمان و با ما دربیفتد چنان ور افتد که هرگز نتواند بلند شود .... 

با که در می افتید؟ با فرزندان خامنه ای کبیر ؟!  زهی خیال باطل  ....... 

  

  

جانم فدای سیدعلی

 

یازهرا مادر شهیدان 

 

  

 

لطفاً جهت نظر دادن به قسمت بالای پست مراجعه کنید





 

 

 

جانباز بدون درصد، بدون عنوان شهادت، شهادتت مبارک

 

بنام خدای جانباز 

بنام خدای نفسهای شیمیایی و ریه های از کار افتاده 

بنام خدای اعصاب و روان، بنام خدای باقی الشهدا 

 

  

سیدهادی کسایی زاده را بشناسید. به جرأت میگویم دغدغه مندترین، پیگیرترین، شجاع ترین خبرنگار و فعال حقوق جانبازان. بارها در وبلاگش خوانده ایم که جانباز در آغوشش یا بر دستانش شهید شده است اما این بار او از جانبازی میگوید که از آن به عنوان تلخ ترین مصاحبه کاریش نام می برد، این بار جانباز بعد از مصاحبه شهید شد :   

 

 

تلخ ترین مصاحبه خبری 

 

          

                 جانبازی که بعد از گفت‌وگو با من شهید شد   

 

وبلاگ جانبازان شیمیایی ایران- کسایی زاده: این گفت‌وگو را در حالی می نویسم که هنوز چند ساعت از گفت‌وگوی من با جانباز رستمیان نگذشته است که همسر جانباز تماس گرفت و گفت جانباز شهید شد. این گفت‌وگو را در حالی می نویسم که اشکهایم برای مظلومیت جانبازان گمنام سالهاست جاری است و قلمم برای آنان به حرکت افتاده به امید روزی که ایثارگران گمنام ایران هم روزی دیده شوند.  

ید‌الله رستمیان رزمنده 43 ساله سرپل ذهاب است که در سن نوجوانی پدرش را در حمله هوایی دشمن از دست داد و فرزند شهید شد ولی وقتی بزرگ‌تر شد به جبهه رفت و امروز به دلیل تشدید عوارض موج انفجار و مصدومیت شیمیایی 500 روزی است که در بیمارستان پاستور نو تهران بستری است. اما افسوس که نه درصد جانبازی دارد تا بتوان قانوناً به او جانباز گفت و نه می‌تواند خاطراتش را بازگو کند

 

شاید اگر همسر جانباز نبود هیچ‌گاه نمی توانستیم یکی دیگر از قهرمانان وطن و گنجینه های هشت سال دفاع مقدس را پیدا کنیم. قرارمان ساعت 12 ظهر طبقه چهارم بیمارستان پاستور نو تهران بود. همسر جانباز به هر زحمتی بود توانست فرزندانش را خانه مادر بگذارد و 12 ساعت مسیر طولانی سرپل ذهاب تا تهران را طی کند تا زمان مصاحبه در کنار همسرش باشد. من تنها نبودم و برای دیدن این جانباز با دوستانم به دستبوسی رسیدیم.  

جانباز رستمیان و همسرش با دیدن ما خوشحال شدند و انگار روحیه تازه‌ای گرفتند چرا که سالها بود کسی به چشم جانباز و خانواده ایثارگر به آنها توجه نکرده بود. ید الله رستمیان به راحتی قادر به تکلم نبود و به دلیل شوک مغزی تنها همسرش را می شناخت و گاهی هم به سختی می‌توانست دوران جنگ را روایت کند. همسرش می گفت:   

ید‌الله آنقدر وضعیت بحرانی دارد که گاهی در خانه می گوید مگر نمی بینید آهنگران دارد نوحه می خواند چرا چادر بر سرتان نیست و بعد حمله می‌کند به بچه‌ها.... یکبار هم دخترم را جای بعثیها اشتباه گرفت و به طرفش حمله کرد. به خدا هنوز همسرم به این دنیا نیامده و در دوران جنگ سیر می‌کند. حتی وقتی یک قاشق روی ظرف می‌خورد تمام بشقاب غذا روی سقف بود. گفته‌های من را همسران جانبازان اعصاب و روان می‌فهمند و باور دارند. این است زندگی با یک جانباز اعصاب و روان ولی با این حال دخترانم دلشان برای بابا تنگ شده

  

دختر کوچکم شبها بالش ید الله را برمی‌دارد و می‌گوید بوی بابا را می‌دهد و تنها روی آن بالش می‌خوابد. 

یدالله قصه ما 16 ساله بود که از مدرسه وارد جبهه شد. خودش می گوید: مسئول پدافند هوایی در تیپ نبی اکرم کرمانشاه بودم و پس از آن مسئول تدارکات شدم. می گفت: یادم نیست چه روزی بود ولی یک روز صبح زود هواپیماهای دشمن به قرارگاه نجف حمله کردند و موج انفجار مرا پرتاب کرد. بوی خیار تمام فضا را گرفته بود و این یعنی اینکه من شیمیایی شدم. انگار قرار نبود خاطره خوش روز قبل که با شهید صیاد شیرازی خوش و بش می کردم ماندگار باشد ولی من آمده بودم تا از کشورم دفاع کنم برای همین از بیمارستان فارابی کرمانشاه دوباره به جبهه برگشتم.  

 

این جانباز گمنام جنگ تحمیلی در مورد دومین مجروحیتش می گوید: بعد از بمباران شیمیایی روستای زرده به گروه ما دستور دادند با تیم 12 نفره به کمک روستائیان برویم. وقتی به روستا رسیدیم وضعیت بسیار اسفبار بود. برای نجات روستائیان حتی کارمان به تنفس نفس به نفس افتاد و همین موجب شد تا دوباره شیمیایی شوم.جانباز رستمیان بعد از جنگ تحمیلی وارد دانشگاه تربیت مدرس شد و توانست با مدرک فوق دیپلم معلم مدرسه در مقطع راهنمایی در روستای زرده شود. در همان دوران تربیت‌مدرس با همسرش آشنا شد و با هم ازدواج کردند. همسر جانباز در ادامه گفته های همسرش می گوید: یک روز وقتی ید الله به حمام رفته بود بوی شامپو حالش را بد کرد و رنگش سیاه شد. به سرعت او را به درمانگاه بردیم ولی هیچ پزشکی دلیلش را پیدا نکرد. تا اینکه یکی از پزشکان در تهران گفت: همسرتان مشکوک است و پس از آزمایشات اعلام کردند که او به دلیل استشمام گاز خردل شیمیایی شده است.

 

پزشکان قبول ندارند همسرم جانباز شیمیایی است 

  

از آن روز به بعد ید‌الله به دود، بو و گرد و خاک حساس شد و دائما سرفه می‌کرد. پشت گوشش هم شروع به تاول زدن کرد. من با اینکه معلم بودم به دنبال پرونده جانبازی ید الله رفتم. سال 83 معاونت بهداری بسیج هم تایید کرد همسرم شیمیایی شده ولی با اینکه دکتر مصطفی قانعی از متخصصان بیمارستان بقیه الله که هم اکنون معاون وزیر بهداشت است و دکتر صداقت و دکتر اصلانی نوشتند یدالله شیمیایی شده ولی کمیسیون بنیاد شهید قبول نکرد و گفتند باید برگه صورت سانحه داشته باشید و به همین دلیل ید الله جانباز محسوب نشد.

    

 

برخورد نامناسب مسئول بنیاد شهید  

 

 

یادم هست برای درمان همسرم با دخترانم به تهران آمدم ولی جایی برای ماندن نداشتیم. به بنیاد شهید رفتیم تا حداقل بتوانیم برای چند شب از خوابگاه بنیاد استفاده کنیم. وقتی به اتاق یکی از مسئولان بنیاد شهید رفتم به او گفتم درست است که همسرم درصد جانبازی ندارد ولی کارت فرزند شهید دارد حداقل چند روزی به ما پناه دهید تا درمانش تمام شود. آن مسئول به ما گفت: ایشان دیگر صغیر نیستند و بزرگ شده‌اند. من گفتم آن زمان که جبهه رفت صغیر بود ولی کسی او را ندید. شما آمدید کرمانشاه و برگشتید و رزمندگی و جانبازی گرفتید ولی ما هنوز روی مین زندگی می‌کنیم و مرز‌نشین هستیم. بعد من را تهدید به برخورد و دستگیر شدن کردند و ید‌الله دست مرا گرفت و از پله های بنیاد شهید پایین رفتیم. 

    

ماهی 600 هزار تومان هزینه داروهای جانباز است  

 

به گفته همسر جانباز هم اکنون آقای رستمیان در مرخصی استعلاجی به سر می برد و حقوق ماهانه‌اش حدود 800 هزار تومان است. هر چند آقا یدالله بیمه تامین اجتماعی است ولی برای تامین برخی داروها باید ماهانه بیش از 600 هزار تومان پرداخت کنیم. همسر جانباز رستمیان سال گذشته به دلیل مراقبت از همسرش از شغل معلمی استعفا می دهد ولی آموزش و پرورش کرمانشاه قبول نکرد و او همچنان مسئولیت خانه و خانواده و 300 دانش‌آموز مدرسه و همسری جانباز را برعهده دارد. همسر این قهرمان وطن در لابه‌لای درد دلهایش به ما می‌گوید: هر چند که بیمه بخش زیادی از هزینه های درمانی را تقبل کرده ولی تاکنون بیش از 10 میلیون تومان هزینه کرده ایم در حالی که اگر همسرم درصد جانبازی داشت...

    

 

از رئیس جمهور جانبازی شوهرم را می خواهم  

  

جانباز ید الله رستمیان دستانش می لرزید و اعصابش را نمی توانست کنترل کند. ولی برایمان چای آورد و پذیرایی کرد. همسرش می گفت وقتی امروز به تهران آمدم و وارد اتاقش شدم دیدم موهایش مشکی شده خندیدم گفتم چه کردی ید الله گفت برای تو جوان شدم. جالب اینجا بود که همسر جانباز از ما دعوت کرد تا به مدرسه‌اش بیاییم گفتیم چه خبر است گفت: 10 اردیبهشت میزبان 10 هزار نفر از بچه های راهیان نور هستیم و من به این همه انرژی و انگیزه و صبر و استقامت افتخار کردم. خوشحال بود چون دکتر گفته بود می‌توانی همسرت را با خود ببری.... مرخصی چند روزه برای شادی خانواده. همسر جانباز تاکنون دو بار به رئیس جمهور نامه نوشته و مشکلاتش را مطرح کرده است ولی در پاسخ به نامه‌اش او را به کمیته امداد حواله کردند و او در پاسخ گفت: من برای بچه هایم محبت می خواهم شما محبت می‌فروشید؟ من از رئیس جمهور حق جانبازی شوهرم را می خواهم. دیگر نمی توانستم بنویسم زیرا اشکهایم روی برگه خبر جاری شده بود. همسر جانباز از مدرسه‌اش روی میدان مین سخن گفت. از دوستانش که هنوز روی مین تکه تکه می‌شوند. از همرزمان همسرش که پشت میزهای بزرگ تکیه زده‌اند و به حال او می خندند و از بی‌وفایی روزگار. انگار جنگ برای آنها هنوز تمام نشده است و ما با خیالی آسوده بر این باوریم که قهرمانان وطن در خور شأنشان تجلیل می‌شوند. ساعت 9 صبح بود که همسر جانباز با من تماس گرفت و گفت: بعد از اینکه شما از بیمارستان رفتید همسرم خیلی خوشحال بود و با هم رفتیم تهران قدم زدیم. صبح که خواستم او را از خواب بیدار کنم دیدم گوشه لبش قطره خونی است و پرستاران بعد از مدتی گفتند تسلیت عرض می‌کنیم. جنازه را به شهرمان بردیم و صبح روز شنبه به خاک سپرده شد. فقط همین. 

 

  

منبع: وبلاگ جانبازان شیمیایی (سیدهادی کسایی زاده) 

  

   

همسنگر بسیجی نوشت: 

 

آقای رئیس جمهور چشم و گوشتو ببند و خیال کن که اطرافیانت امام زاده تشریف دارن و خیالت تخت تخت باشه که اگر خواب باشی یا بیدار، اطرافیانت چنان به امورات رسیدگی میکنن که آروز میکنیم کاش مشکل داشتیم تا به ماهم میرسیدن!!!!! 

 

 آقای رئیس جمهور موجودات فاقد ؟؟؟؟؟ رو  گذاشتی متولی امور شهدا و ایثارگران! کسانی که حق ایثارگر رو از او دریغ میکنند چه عنوانی باید بهشون بدید؟!

 

مسئولین بیکار در بنیاد، دنبال وبلاگ نویسها بگردید تا بتونید خفشون کنید...! کار دیگری اگر میکنید اطلاع بدید تا بفهمیم. البته کار فرهنگی هم میکنید!!!! 

 

کسانی که کلاهشون هم تو جبهه نیفتاد، حتی بادی هم نبود کلاهشون رو اونطرفی ببره الان شدن متولی ایثارگران ... 

 

اونا جنگیدن شما شدید رئیس و مسئول و مشغول به کار که الان به راحتی لهشون کنید. 

 

گویا بدجوری عنوان همسنگر بسیجی، چشمهاتونو آزار میده...پس آزرده تر باد چشمان ؟؟؟؟تان 

 

خواهم نوشت....فریاد خواهم زد.... همسنگر بسیجی خفه نمیشه ....  

 

تا پای جان فریاد خواهم زد که عدالت و  انسانیت در بنیاد شهید لگدکوب شده مدتهاست ............  

 

بنیاد شهید و ایثارگران مدتهاست تبدیل شده به بنیاد ضدشهید و ضدایثارگران ....مدتهاست .... 

 

 آقای احمدی نژاد! همسر جانباز، جانبازی همسرش را می خواهد.....(قبل از مصاحبه) 

 بعد از مصاحبه و شهادت: جواز شهادت همسرش را میخواهد چون کسی که جانباز نیست شهید هم محسوب نمی شود. 

2 برابر : جانبازی و شهادت همسرش را میخواهد... کجا کتمانش کردید و دریغ....

احیاناً اگر خواستید رسیدگی کنید از اطرافیانتان که چشم و گوشتان هستند از جمله زریبافان بی درد استعلام کنید تا حقیقت را به مذبح بنیاد ببرد و خلاص.........

  

  

 لطفا جهت نظر دادن به قسمت بالای پست مراجعه کنید.





 

  

دیدار نوروزی با جانبازان

  

 حکایت مردان مرد

 

 

در تلاش برای هماهنگی دوستان برای دیدار با جانبازی بودم که پیامکی از جانباز آشنای دیگری که خود پیگیر امور همرزمانش هست رسید با این مضمون: 

 

جانباز خوزستانی ؟؟ حال مساعدی نداره، حتی قدرت جوابگویی تلفن رو هم ندراه، مشکلی نیست مسئولین خیالشان راحت، هستند کسانی که به راحتی درد بکشند، اصلاً کل قضیه جانبازان شبهه است، شبهه درست کنند برایمان ...ما درغگوییم ....بیخیال ........... 

چرا دعا کنم حالش بهتر بشه؟ تا درد و رنج رو بهتر تحمل کنه؟ تا شرمنده اهل و عیال بشه؟ 

کاش راهیان نور معبری به منزل این جانباز میزد..... 

آخرین جمله پیامک این بود: کاش راهیان نور معبری به منزل این جانباز میزد.... 

 

خدایا چه کنم؟ چقدر این راه و اون راه رو بررسی کنیم! چقدر دودوتا چهارتا کنیم و به صفر برسیم؟ 

فقط میگم عذابتان الیم تر مسئولین بی درد.....البته این به معنی ساقط شدن تکلیف از من و تو نیست.... 

  

خلاصه برنامه دیدار ما با جانباز تهرانی هماهنگ شد و راهی شدیم اما در تمام لحظه ها در فکر آن جانباز خوزستانی بودم .... 

 

رسیدیم به منزل جانباز ..... قبلا هم رفته بودیم ...دیدار این بار نوروزی بود. وارد منزل شدیم ....خدا و شهدا را شاهد میگیرم که شعف خاصی در چشمان جانباز و خانواده اش دیدم .... چقدر از دیدار ما خوشحال شدند. حس همیشگی شرمندگی در برابر این عزیزان مانند همیشه عذابم میداد ... 

 

دیدار شیرینی بود ...دیدن خوشحالی آنها ...بازگوکردن خاطرات تلخ و دردهای جسمی و روحی هم لطفی خاص دارد ...اصلاً شنیدن دردلهای این عزیزان آرام بخش است ...حس آرامی میگیری وقتی می بینی او تورا سنگ صبور میداند و می گوید ......... 

 

همراهمان زوج تازه عقدکرده ای داشتیم که بر صفای مجلسمان افزود. 

 

جانباز ما با نصب رابط کپسول اکسیژن به بینی شروع کرد به صحبت، با وجود اکسیژن هراز گاهی باید اسپری هم مصرف میکرد.....مرتب نفس کم می آورد ...بخشی ار ریه هاش از بین رفته، مرتب در نشستن باید جابجا بشه تا ریه هاش به هم نچسبه، روزی چندین ساعت بیش از روزه داری ،گرسنگی میکشه تا نفخ نکنه و به ریه هاش فشار نیاد و دردش کمتر بشه ... 

میگه روزی چندبار خارج شدن جان رو از جسم و بی حس شدنش رو حس میکنه اما یه دفعه جان برمیگرده و دردها شروع میشه .....   

 

جانباز عزیزمان خبر از اوضاع جانبازانی میگرفت که خبرهایشان را از رسانه ها شنیده بود ....خود، درد زیادی داشت اما از آنها می پریسید. از جانباز مشهدی پرسید و خانه ای که روزی طویله بود و همسر بیمار جانباز ...گفتم پیگیری کردیم گویا بعد از رسانه ای شدن، مردم مسکن مناسبی برایشان تهیه کرده اند و .... مشکلاتشان حل شده ... خدای من چقدر بچه های جنگ مردند و مرد و مرد و مردترین مردان .....شادی جانباز از این خبر وصف شدنی نیست ...تا آخر مجلس دعایمان کرد که این خبر خوش را دادیم ......... 

از تمام اینها که میگه بعد میگه : دندم نرم وظیفه ام بود رفتم برای دین و آب و خاک و مردمم جنگیدم منتی سر کسی ندارم اما ......اونایی که دل منو شکستن رو هم میبخشم اما اونایی که دل بچه هامو شکستن رو نمیبخشم اونایی که باعث شدن بچه هام تو حسرت همه چیز بمونن رو نمیبخشم.... 

 

او تمام دردها رو شیرین میدونست و نوش کرده بود اما وقتی پای دردهای روح می آمد اشک رو در چشمهای این قهرمان غیور میدیدی....  

یه مسئولی بهش گفته بود برو حقتو از صدام بگیر، نماینده مجلسی حراست خبر کرده بود، نماینده دیگر مجلس مسخره اش کرده بود، نماینده دیگر با ذکاوت تمام طرحی دیده بود برای اذیت کردن و دور زدن او، نمایده دیگری گفته بود من پول به تو نمیدم و .... 

 

خدایا مردی که با کپسول اکسیژنش رفته از مسئول و نماینده دفاع از حقوق حقشو طلب کنه اینگونه به او جواب دادن...   

 

از جبهه گفت ..از همرزمانش ....میگفت: 

شما میدونی وقتی دوستت کنارت از تشنگی شهید میشه یعنی چی؟ میدونی وقتی تمام بدنت زخم سالک میگیره و وقتی برمیگردی شهر و همه ازت فرار میکنن یعنی چی؟ میدونی عقبه لشگر رو دشمن شیمیایی میکنه یعنی چی؟ میدونی پیکر همرزمانت میمونه میپوسه یعنی چی؟ میدونی آب نیست، نمک و آبلیمو نیست یعنی چی؟ میدونی حداقل آب و تدارکات فقط باید به بچه هایی که خط رو نگه میدارن برسه یعنی چی؟ چون جنگه و چاره ای نیست خط باید حفظ بشه ... ما اینطوری جنگیدیدم و الان خیانتها سر به فلک میزنه، عده ای جانبازی رد کردن برای خودشون و دارن استفاده می کنن و ما ... 

 

خدایا چقدر بچه های جنگ مرد و مردانه اند ...اصلاً مردونگی کم میاره در مقابل اینها ...  

 

خیلی مهم: خودش مرد جنگه اما میگفت: من وقتی با جانبازی حرف میزنم حتی پشت تلفن، با تمام زجر جسمیم می ایستم به احترام.......................  

مغز ناقصم سوت کشید با حرف این جانباز، پس ما چی؟ جا نداره مثل حاج سعید قاسمی کف کفش این عزیزان رو ببوسیم و به پاشون بیفتیم؟ زن و مرد هم نداره، 

 

میگفت هرجا برم و با مسئولی صحبت کنم میگم بایست و احترام بذار به من (منظور از من،من از نوع منیت نیست بلکه حرمت بچه های جنگ و جهاد و دفاعه) 

این هم ناشی از وجود غیورشه که پابرجا حرفش رو میزنه ........ 

 

گفت: نمیخواستم رأی بدم فقط به خاطر حضرت آقا رفتم و تو برگه هم نوشتم رأی من حضرت آقا و به همه نشون دادم و بلند گفتم فقط حضرت آقا (حق داره به مفت خورهای مجلس رأی نده آخه اونایی که اون بی احترامیها رو بهش تو مجلس کردن نماینده های موجهی هم هستن!!) 

 

گفت: به خاطر امام رفتم جنگ، به خاطر حضرت آقا الان جون میدم میدونم آقا با بنیاد شهید همسو نیست و همیشه حقه. 

 

این جانباز بزرگوار تنها 10% جانبازی بهش دادن و بعد هم پس گرفتن!!!!!!!!! دستگاه اکسیژن ساز تنها قیمتی بین یک تا 2میلیون تومان داره اما او قادر نیست اون رو تهیه کنه، پسر 16 ساله اش که شیمیایی رو هم از پدر به ارث برده و مشکل تنفسی داره مجبوره با قد و قواره کوچیکش کپسولهای اکسیژن سنگین پدر رو تا طبقه سوم حمل کنه و ناراحنی مهره و کمر گرفته .... 

مسئولین بی درد عذابتان الیم تر ............. 

 

بچه ها جا نداره تا این عزیزان هستن و وجود دارن و تا شهید نشدن و تا ناگهان دیر نشده بریم سراغشون برای اینکه خودمون رو پیدا کنیم؟ 

 

ما به اونها نیاز داریم ...................

 

اما یه نکته خیلی مهم : جانباز عزیز ما از راهیان نور پرسید و آهی کشید ...... بله راهیان نور ...نه دوستان شک نکنید. من خودم از مشتریهای ثابت هرساله راهیان نورم. شده از هر برنامه ای میزنم و راهیان رو میرم ...راهیان نور که آقا هم این طرح رو تأیید کردن .....اما هرچیزی قاعده و حد و حدود داره  

 

تو این چند ساله خروجی راهیان نور اون چیزی که باید میشد نشد.....راهیان نور شده طرحی که شهدا رو  در زمان و مکانی خاص حبس میکنه...صرف رفتن به اونجاها و گریه کردنها ....فایده ای نداره ....اون تأثیری رو که باید رو همه نمیذاره ...تعارف نکنیم، اعتراض هم نکنید ...اگر راهیان درست هدایت میشد ما سیره شهدا رو پیاده میکردیم اما کو سیره شهدا؟   

 

سیره شهدا تنها گذاشتن همرزمانش بود؟ فراموشی اونا؟ حتی اینکه خیلیهامون باور نکنیم مردان جنگ چه مشکلاتی داردن و چه ظلمهایی بهشون میشه؟ دریغ کنیم از یه دلجویی و سرزدن بهشون؟ نه .............. ما شهدا رو حبس کردیم در زمان و مکان ...جاری نشد سیره شهدا که اگر میشد این نبود اوضاع جامعه .........  

 

منظور این نیست که راهیان تعطیل بشه، خیر اما اهم و فی الاهم ....

 

چقدر هزینه راهیان نور میشه؟ اگر یک صدم از اون هزینه ها چه مادی و چه معنویش صرف عزیزان جانباز میشد خیلی مشکلات حل بود.......شهدا هم راضی تر بودن...........  

چطوری میریم و اونجا شهدا شهدا میکنیم اما باقی الشهدا رو تو شهر تنها گذاشتیم؟! 

راهیان نور همینجاست ..همینجا تو کوچه پس کوچه های شهرمون جایی که بچه های جنگ دارن تو انزوا و مشکلات می پوسن...دارن ذره ذره آب میشن و ما کیلومترها میریم سمت شهدا بدون سیره شهدا، انقدر هم اونجا به بچه ها میگن شهدا انتخابتون کردن که دیگه وقتی برمیگردیم خیلیهامون فکر مکنیم تکلیف انجام شد و تمام شد و من خیلی خوبم چون شهدا انتخابم کرده بودن ...اینا همش حرفه که بی هوا از دهان ها خارج میشه ....شهدا آیا راضیند که جانبازان و همرزمانشون در انزواها بپوسن و پرپر بشن و حتی نام شهید ازشون دریغ بشه؟ هرچی تهمت بلدن آدمهای نالایق که از قضا مسئول شدن نثار اینها کنن؟ و ماهم سکوت؟ و ماهم بی خیال؟ خود شهدا مگه نبود سیره اونها که وقتی برای مدت کوتاهی مرخصی می آمدن اولین کارشون سرکشی از خانواده شهدا و جانبازان بود؟

 

می دویم سمت شهدا بدون سیره شهدا 

 

حکایت یار در کوچه و ما گرد جهان میگردیم ......... 

 

راهیان نور همینجاست.......... 

 

یاد پیاکم افتادم، کاش راهیان نور معبری به منزل جانباز خوزستانی میزد! جانباز ؟؟ الان در چه وضعیه ...برادر شرمنده ام که شرمندگی دیگران رو هم باید به دوش بکشیم! مگه شانه های من چقدر توان داره! چرا همتی نیست تا از بار شانه های ما کم کنه؟ ادعا نیست و خودبینی، نه، واگویه درد است، وارد این راه شدیم بر حسب تکلیف اما بار این راه خیلی سنگینه و نیرو کم، گویا عقبه با بمبهای روزمرگی شیمیایی شدن .......... واقعیته و اتهام نیست.....توان شانه های دوستانمان را یاعلی مددی کن. 

  

 

راهیان نور همینجاست در شهر خودمان.............

  

اول چراغ خانه .....سیره شهدا هم همین بود  

 

راهیان نور همینجاست در شهر خودمان.............

 

 

 

لطفاً جهت نظر دادن به قسمت بالای پست مراجعه کنید





 

 

  

 

 

عیدت مبارک ای مردترین مرد ....

 

بسم رب الشهدا 

  

عیدتان مبارک قهرمانان به غربت نشسته میهنم 

 

 

 

خسته، شکسته، ........اقامت در مکانی که نامش آسایشگاه جانبازان است 

 

روی تابلوی آسایشگاه نوشته اند : بیمارستان روان پزشکی !!!!

 

مردانی که دیروزشان، غرورشان، غیرتشان، مردانگیشان تمام ایران را به دوش میکشید.....امروزشان خسته و شکسته است 

 

حتی به یاد نمی آورد چندصباح در جهاد فی سبیل الله رزمیده است  

 

درون آسایشگاه جایی است که برای افسردگی تمام عمر ظرفیت دارد 

 

محیطی دلگیر با سکوتی سرد و سنگین 

 

و مردانی که نامشان جانباز اعصاب و روان است 

 

به قامتشان که نگاه میکنی.....تمام مردانگی را خلاصه می یابی ..... 

 

شکستند تا نشکنیم..... افتادند تا بایستیم  

 

یکی بازویش را نشان داد : گوشتی روی استخوان نبود اثر خمپاره بود ......گفت من و همه رفقام فدای چادرت خواهرم......... 

 

خجالت کشیدم .... تو چقدر مردی .... 

 

قامتهای مردانه ای که امروز رنجور از دردها و اجحافها هستند

 

او تحت پوشش بنیاد شهید است اما از عهده مخارج زندگی بر نمی آید.... 

 

مردی هست که حسرت دیدار خانواده را دارد ........رهایی.... ترکش کرده اند .... 

  

قامت هنوز تنومندش نشان از  پهلوانی دیروزش دارد اما امروز از همه گریزان است ....هیچ نمی گوید .... کلامی ....فقط می گریزد ....دوربینها و حرفهای ما که هیچ سهمی در انقلاب و جنگ خونین نداشتیم برایش بی معنی است ....به مضحکه میگیرد حرکاتمان را ..........حق داری برادر ...حق داری ...چرا سهم تو بعد از  تمام مردانگیها، تنهایی و زجر و درد بود؟ ...... 

 

پلکان خوبی هستی برادر ...نمیخواهی از شانه هایت بالا بروند برای دنیای دونشان ..اما چون ساقه ات شکسته، دست و بالت رو می بندند و از نخاعت بالا می روند  

 

تو نمیتوانی نفس بکشی اما آنها از همان ریه های از بین رفته و شیمیایی ات آخرین اکسیژنها را میگیرند تا بیشتر نفس دنیوی بکشند    

 

تو را جانباز نمی نامند در بنیاد شهید........!!!  همسرت ترکت کرده ....مشکل اعصاب و روان داری، از کار افتاده ای ....در چند سالگی؟ چهره ات هنوز جوان است ....جوان شکسته.............

سهم تو ؟ تنهایی؟! گذران زندگی با فطریه؟! سهم تو...........؟!  

 

میدوی تا ثابت کنی که رزمیده ای ....اما چشمهای بصیرت رزم بسته است...بنابراین تو محو میشوی و دیده نمیشوی .... 

 

جانباز هوشنگ سواری، بدون درصد، گذران زندگی با فطریه

 

 آسایشگاه و مردان مرد ..........اعصاب و روان، هیچ ندارم برای گفتن ...قامتهای خمیده تان را که میبینم ...سکوت سنگینتان...حافظه های ضعیفتان ....قدرت تکلمم را میگیرد ....مبهوت مردان مردم .....مردترین مردان ....مردانی که مردانگی دیگر مردان در برابر مردانگیشان رنگ می بازد .....اگر بین آنهای دیگر مرد هست پس اینها که اند؟ اگر اینان مردند پس دیگران که اند؟  

 

نه نه نه ....مرد فقط شمایید....مردانگیهای دیگر رنگ می بازد ....   

 

برادر حق نبود ....انصاف نبود اینگونه رها شوی ...انصاف نبود حسرت دیدن خانواده بر دلت بماند ....انصاف نبود که نامت را روانی بگذارند ..... انصاف نبود تنها و مجرد بمانی....انصاف نبود که رها شوی ...تنها بمانی ....سهم تو از ما چیست ؟ سهم ما از تو ؟ 

 

میخواهم با دیدنت گریه کنم اما اشکهایم هم مبهوت مردانگیت شده اند و شوکه....آخر ای مرد برخیز که محتاج توایم .....دیروز محتاجت بودیم ....امروز هم محتاجت هستیم .....برای همیشه تاریخمان محتاجت هستیم....برخیز مرد ...نگریز از ما .... قسم بر سرخی خون همرزمان شهیدت که ناسپاس نیستیم ....بگذار اختلاس کنند و در آرامشی که ناشی از ناآرامی توست غرق شوند ....اما اما اما  

 

ما ما ما ما ما میخواهیم بسوزیم .....برادر میخواهم بسوزم چون تو را رنجور میبینم.... شاید مرا برای سوختن انتخاب کرده اند .....   

  

 

میدانی مردترین مرد؟ تکیه گاهت کجاست و سو سوی امیدت؟ ملجأ و پناهت؟ 

 

میدانم که میدانی، آن ماه زیبا 

 

آن که بیش از ما دوستت دارد، آن که بیش از ما دوستش داری 

 

 

 

چون او را داری بر تمام نامردیهای دیگران لبخند میزنی 

 

 

سال نو می شود اما عید ندارم من. سال نو برایم معنا ندارد وقتی مردان مرد در رنجند 

 

برادرم ....برادر جانبازم ..... 

 

برایت از طلا تختی، مسیری رو به خوشبختی، برایت صبر ایوبی، حیاتی مملو از خوبی، برایت شاد بودن را، آزاد بودن را، رفاقت را، صداقت را، اگر خواهی محبت را ........ صمیمانه دعا کردم.    

 

برایت یک بغل گندم، دلی خشنود از مردم، برایت یک بغل مریم، که مست از می شوی هردم، برایت قدرت آرش، که دشمن را زنی آتش، برایت سفره ای ساده، حلال و پاک و آماده، برایت یک غزل احساس، دوبیتی های عطر یاس، برایت هرچه خوبی هست... صمیمانه دعا کردم.      

 

  

پیش کش باد به یک رنگیت ای پاک ترین
آخرین بیت در این دفتر باقی مانده..........
تا ابد مردترین باش و علمدار بمان.........
با توام ای یل نام آور باقی مانده............

  

 

تیر آرش در کمانم،نام ایران بر زبانم، سرکشم چون کوه آتش، آتشم آتشفشانم، چون سیاوش پاک پاکم، همچو رستم پهلوانم، کاوه ام من تار و پود کاویانم، من زماد و کورشم من مازیارم، بابکم ایرانیم من وارث آزاد گانم و ..... تمام اینها را  کناری بگذار من وارث خون شهیدانم.........

 

عیدتان مبارک قهرمانان به غربت نشسته میهنم 

 

پهلوانان نمی میرند، چون اباالفضل پهلوان است 

 

تا ابد نام جانبازان با اباالفضل جاودان است. 

  

 

اگر بتوانم غمی از درونت بکاهم عید خواهم گرفت .... 

 

سال نو مبارک مردترین مرد .........  

 

پاکی و مهر به یادگار مانده سرزمینم بر تو ای مردترین مبارک   

 

برگزاری مراسم نوروز در تخت جمشید و رژه هدیه آوردندگان 

 

   

یادگار نیاکان بر تو ای مردترین مرد مبارک  

 

یادگار نیاکان بر سپاسگزاران ایثارگران و تمام دوستان سایتی و وبلاگی ارزشی مبارک

  

 

 خوش آن زمان که برآید به یک کرشمه دوکار، 

یکی ظهور امام و یکی شروع بهار  

التماس دعای فرج   

 

  

 

 

 لطفاً جهت نظر دادن به قسمت بالای پست مراجعه کنید