کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

استاد شهیدم؛ جانباز شهید، عارف عظیم، دکتر محمود رفیعی، بازخواهی گشت در صبح ظهور میدانم. تا طلوع موعود... کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

استاد شهیدم؛ جانباز شهید، عارف عظیم، دکتر محمود رفیعی، بازخواهی گشت در صبح ظهور میدانم. تا طلوع موعود... کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

برای رضا ایرانمنش دعا کنید

  

عید مبعث  و  بر سر نهادن تاج مسلمانی از جانب حضرت محمد(ص) مبارک 

  

همسنگران برای رضا ایرانمنش دعا کنید  

 

  

حال مساعدی ندارد 

 

جانباز شیمیایی است، زخمی ترکشهای زیادی نیز هست......     

 

{سید هادی کسایی زاده خبرنگار و فعال حقوق جانبازان شیمیایی در وبلاگش نوشته : رضا ایرانمنش که چندی پیش به علت تشدید عوارض شیمیایی در بیمارستان آتیه بستری بود به خانه منتقل شد. حال وی بسیار بد بوده و حتی قادر به گفتگو با وی نبوده است.  

http://chemical-victims.blogfa.com/post-727.aspx  }

 

 

رضا ایرانمنش هرجا که برود چفیه اش را به همراه دارد چرا که رسم مولایش خامنه ای کبیر این است و رضا ایرانمنش با چفیه روزگارها گذرانده..... 

 

رضا ایرانمنش هرجا برود پوستر آقا و شهدا را همراه دارد اما .... اما ... نامردان و  حاجی گیرینفهای روزگار برنمی تابند و عنایت چنین موجودات زبونی شامل حال رضا ایرانمنش نیز شده است 

 

رضا ایرانمنش همانند سایر جانبازان دردکشیده است : دردکشیده جسمش و دردکشیده روزگار وانفسا از جور ظالمان (حاجی گیرینفها) 

   

 

برای سلامتی این جانباز شیمیایی دعا کنیم 

 

یاعلی

 

 

  

لطفا برای کامنت گذاشتن به قسمت بالای پست مراجعه کنید 





 

   

 

 

کیان! پسر حضرت زهرا(س) شدنت مبارک...

 

امشب دل از یاد شهیدان، تنگ دارم ..................

   

کیان! پسر حضرت زهرا(س) شدنت مبارک... 

  

 

 

 

مختار ، کیان و .... 

  

درود بر تمام آنهایی که برای دین رفتند  

 

و تو کیان ایرانی! کیسان ابوعمره ! هم میهنم ! چه زیبا میهمان ارباب شدی.... 

 

کیان ایرانی! راستی از خیمه ارباب چه خبر؟ آیا هنوز حسین ع کمر راست کرده از غم عباس؟ 

 

کیان ایرانی! هموطنم! ارباب را به تو سپردیم. هوای غم عباسش را داشته باش. هوای دل مجروح از اِرباً اِربای علی اکبرش را داشته باش. هوای نگرانی از نازدانه اش، رقیه خاتون را داشته باش... 

 

کیان! هموطنم! هموطنان ایرانیت بعد از قرنها دنبال قافله کربلا به حسین ع رسیدند در  شلمچه و طلائیه و ...  

 

به حسین رسیدن بها میخواهد که پرداختی .... خون بها می خواهد ... 

 

کیان! شهید همت گفت کربلا رفتن خون می خواهد... 

 

کیان! شهید آوینی گفت : آنان را که می ترسند از کربلا می رانند...  

 

کیان! شهید راه حسین شدنت مبارک

 

کیان شهید! شهادتت مبارک 

 

کیان! پسر حضرت زهرا شدنت مبارک 

 

من ایرانیم آرمانم شهادت 

 

کیان! امشب، سخت، دل از یادت تنگ دارم .... 

 

 

 

  

لطفا برای کامنت گذاشتن به قسمت بالای پست مراجعه کنید.





   

  

 

 

 

 

 

 

 

او را میشناسید؟ او اکنون جانباز شیمیایی شهر ماست

 

او را میشناسید؟ او اکنون جانباز شیمیایی شهر ماست... 

 

 

 جانباز شیمیایی: سعید ثعلبی 

 

سید هادی کسایی زاده مدیر وبلاگ جانبازان شیمیایی ایران با این جانباز مصاحبه کرده بخوانید : 

 

سعید ثعلبی همان رزمنده شجاعی است که این روزها به دلیل ضایعه شیمیایی و خس خس گلویش به ناچار از کپسول اکسیژن استفاده می کند. او صاحب همان عکس معروف دفاع مقدس است. رزمنده ای که ایستاده و تفنگ به دست گرفته و پیشانی بند «یا مهدی ادرکنی(عج)» بر پیشانی دارد. 

 

سال 59 در بستان زندگی می کردیم که بعد از شروع جنگ، عراق آنجا را محاصره کرد. به حمیدیه رفتیم. تصمیم گرفتم به جبهه بروم اما به دلیل سن کمم در بسیج ثبت نامم نکردند. آنقدر سماجت کردم که در بسیج حمیدیه قبولم کردند. در کرخه نور، مسئول ادوات بودم و با اینکه 16 سال داشتم، بعد از مدتی مسئول گردان 40 نفره شدم.  

  

کرخه نور در شمال جفیر قرار دارد. سال 61 نزدیک های عملیات بیت المقدس بود که برای شروع، باید آنجا را پاک سازی می کردیم. 

    

عراقی ها، کرخه نور را مین گذاری کرده بودند. بچه ها همه داوطلب بودند که از معبر مین رد بشوند و راه را باز کنند. آخرش قرعه کشی کردیم. دو بار قرعه زدیم و هر بار اسم بچه های خوزستانی درآمد. صدای اعتراض شمالی ها بالا رفت. می گفتند: ما مهمانیم شما در خانه خودتان هستید بگذارید ما برویم. ما چاره ای نداشتیم گذاشتیم دوباره قرعه بیندازند، گفتیم مهمانند باید احترام بگذاریم بالاخره آنها رفتند. ساعت یک بعد از ظهر بود که آزادسازی کرخه نور را شروع کردیم.   

 

آن روز 50 نفر از بچه ها از روی مین ها رد شدند. مین ها ضدنفر بودند و می کشتند؛ برگشتی در کار نبود. مسیر 40 متری را بچه ها یکی یکی رفتند و باز کردند.   

من حساب می کنم که در هر متر، حداقل یکی شان به شهادت رسید. اولی در قدم اول، دومی بعد از او، سومی... و هر کدام که پیش می رفت، پا جای پای کسی می گذاشت که لحظه ای پیش از او، جلوی چشمش در غبار انفجار مین ضدنفر گم شده بود. 

 

  

فکرش را بکن! صف کشیده بودند و پشت سر هم می رفتند. یکی یکی. یکی می رفت و وقتی صدای انفجار بلند می شد  او که رفته بود در غباری که از زمین به آسمان می رفت گم می شد، بعدی پشت سر او می دوید که به نوبتش برسد که در غبار انفجار بپیچد و به آسمان برود.   

 

نه چاره نبود، بچه ها می رفتند و راه را باز می کردند. معبر مین از خاکریز مقدم خودمان بود به خاکریز دشمن. بچه ها همه خوشحال بودند. عزم داشتند. الله اکبر و یاحسین (ع) می گفتند و می رفتند و از روی مین رد می شدند و راه را باز می کردند. 

 

سال 61 در عملیات والفجر یک در هور العظیم بودیم که عکاسی آمد و عکسم را گرفت و رفت. آن موقع مسئول دسته بودم. دیگر او را ندیدم، ولی عکس را داشتم. از کنگره ها و جشنواره های زیادی سراغ این عکس را می گرفتند و دنبالش می گشتند، من هم به آنها می دادم.بعضی ها به اشتباه تصور می کنند که این صاحب این عکس در جبهه به شهادت رسیده اما من زنده ام و حالا با مشکلات شیمیایی ام دست و پنجه نرم می کنم.   

  

 

در عملیات خیبر شیمیایی شدم   

 

قبل از مجروحیت شیمیایی ام، در عملیات بیت المقدس برای آزادی خرمشهر، یک بار از ناحیه دست چپ زخمی شدم  و یک بار دیگر دچار موج انفجار شده بودم، با این همه دوباره به جبهه برگشتم. سال 62 در عملیات خیبر شیمیایی شدم.    

 

آن روز چند نفر زخمی شدند. من با قایق، زخمی ها را از شط از جاده بصره به سمت ساحل خودمان می بردم که شط را بمباران شیمیایی کردند. ما هم خبر نداشتیم که اصلا شیمیایی چی هست. ساعت 10 و نیم صبح بود. روی آب بودیم و آن جا هوای شیمیایی را تنفس کردیم. بمب شیمیایی را توی آب انداختند. نیزارها همه سوختند. دودش سفید و غلیظ بود و در هوا می چرخید.   

 

وقتی به ساحل رسیدیم، یکی از بچه ها آتش گرفته و روی زمین افتاده بود. رفتم و با پتو خاموشش کردم. خودم هم بدنم می سوخت. ما را به بیمارستان بردند. بین مجروح هایی که با قایق به ساحل رساندم، اسرای عراقی هم بودند. آن موقع استادیوم ورزشی اهواز تبدیل به نقاهت گاه مجروحین شیمیایی شده بود. ما را به آنجا بردند و شست و شو دادند و بعد هم به بیمارستان نجمیه تهران منتقلمان کردند. دوران بستری ام سه ماه طول کشید. بدنم تاول زده بود، احساس خفگی داشتم، خون استفراغ می کردم. هنوز هم همینطور.    

 

بله، سال 65 در شلمچه دچار مجروحیت شیمیایی عامل گاز اعصاب شدم. عراقی ها بعد از این که فاو  را گرفتند، می خواستند شلمچه را هم بگیرند که ما آنجا بودیم. برای همین هواپیماها آمدند و ده تا ده تا بمب های گاز اعصاب ریختند. ما توی سنگرمان بودیم، رفتیم ماسک زدیم ولی دیگر فایده نداشت. سه نفر بودیم. تشنج کردیم. یکی از بچه ها، بچه تبریز بود، 12 ـ 13 ساله. سرش را محکم می زد به دیوار. خون از سر و صورتش سرازیر شده بود ولی هیچ چیز را احساس نمی کرد. فقط سرش را محکم می زد توی دیوار.  

 

  

از شلمچه ما را آوردند اهواز و از آن جا بردند تهران. بیمارستان نجمیه، بیمارستان بقیه الله، بیمارستان مصطفی خمینی و بیمارستان جماران. برای مجروحتیم با گاز اعصاب نزدیک شش ماه بستری بودم.   

 

در جبهه، وقتی رزمنده ها سر پست نگهبانی می رفتند، نفر بعدی را که نوبتش می شد، بیدار نمی کردند و خودشان جای بعدی هم بیدار می ماندند و نگهبانی می دادند. بچه ها با هم مثل برادر بودند. پوتین های همدیگر را واکس می زدند، لباس های همدیگر را می شستند، کسی نمی گفت این لباس کی است و آن لباس کی است. همه را با هم می شستند. 

 

حال و هوای آن موقع خیلی خوب بود، پر از افتخار و عشق بود. شب عملیات همه حاضر بودند. همه می خواستند بروند جلو. همه عشق خط مقدم را داشتند. خط مقدم خیلی سخت بود. بچه ها توی جنگ دیده اند، خط مقدم شوخی نیست.همه این ها، مرا به جذب جبهه می کرد.

سال 62 ازدواج کردم. یک هفته بعدش یک شب آمدند درِ خانه دنبالم و گفتند بیا برویم عملیات، من هم رفتم! عملیات خیبر بود، همان جا شیمیایی شدم. خانمم هم می گفت: آزادی، برو.   

  

شبها بیدار هستم  

 

  

 

حالا هم خیلی سخت است. باید دارو بخورم تا اعصابم آرام بگیرد. عصبانی می شوم، خوابم نمی برد، شب ها بیدار هستم. گاز اعصاب مغز را داغان می کند، انگار یک چیزی توی سر آدم را می خورد. حالا شب و روز قرص می خورم، داروهایم هم همه خارجی هستند. هر شب باید از کپسول اکسیژن استفاده کنم و ...   

 

خودمان راهمان را انتخاب کردیم. خودمان خواستیم و رفتیم و مجروح شدیم. من هم حالا با همین دردها تا آخر عمر ادامه می دهم. باید مردم بدانند، باید بچه ها بدانند. هرچه باشد باید بگویند که جانبازها ذخیره هشت سال دفاع مقدس هستند. باید بگویند که آنها که رفتند، خودشان را برای دین و ناموس و کشورشان فدا کردند.   

 

 

حالا بچه ها مثل بچه های زمان جنگ نیستند. این بچه ها پرورش و هدایت می خواهند، باید کسی باشد که راه آنها که به جبهه ها رفتند را ادامه بدهد. این بچه ها باید از یک جایی شروع کنند، باید به کشورشان وفادار باشند. ایثار و فداکاری باید زنده بماند.  

 

ما در زمان جنگ در حال دفاع بودیم. ما فقط از خاک خودمان دفاع می کردیم. فقط به فکر کشور خودمان بودیم، می خواستیم مرز خودمان را نگه داریم. خدا را شاهد می گیرم که باید مرزهایمان را با قدرت نگه داریم. همین حالا هم برای دفاع از وطنم، خودم حاضرم از روی مین رد بشوم و فدایی بشوم.  

  

 

منبع: http://chemical-victims.blogfa.com/post-715.aspx 

 

 

 

  

او اکنون شهید امروز و جانباز شیمیایی شهر ماست 

 

یادم باشد که جانباز، شهیدی است که چند صباحی با ماست 

 

 یادمان باشد که او برای ایستادن ما شکست

 

  

لطفا برای کامنت گذاشتن به قسمت بالای پست مراجعه کنید





 

 

 

  

 

 

 

 

نامعلوم بودن سرنوشت طلبه سیرجانی

 

نامعلوم بودن سرنوشت طلبه سیرجانی   

 

 اضافه شده : ایشان بعد از چند ساعت آزاد شدند و قرار است که علل دستگیری خود را بعدا بازگو کنند و تاکید کردند که آستان حضرت عبدالعظیم تا کنون هیچ گونه در خواستی از وی مبنی بر ترک آن مکان را نداشته و نهایت خوشرفتاری را با وی داشته اند.

 

  

بسیجی، خار چشم دشمنان

یکی از همراهان حجت‌الاسلام علیرضا جهانشاهی که همراه با او روز گذشته بازداشت شده بود، به فارس، گفت: روز گذشته که در کلبه عدالت حاج آقا جهانشاهی در ضلع شرقی حرم مطهر نشسته بودیم برخی دوستان وارد کلبه شدند و بدون اینکه خودشان را معرفی کنند و حکمی نشان بدهند گفتند که آقای جهانشاهی بازداشت است.

وی افزود: به همراه دو تن از طلاب همراه با حاج آقای جهانشاهی بازداشت شدیم و دوستان ما را به محل نامعلومی در شهرری منتقل کردند. ما آقای جهانشاهی را نمی‌‌دیدیم اما تصور می‌کنم که دوستان چشمان آقای جهانشاهی را بسته بودند.

همراه جهانشاهی تصریح کرد: متاسفانه باید بگویم که ماموران از بنده و دو تن از دوستانم سؤالاتی کردند و ما نیز به آنها پاسخ دادیم ولیکن بر خلاف انتظار آنها به ما سیلی زدند در حالی که ما چند طلبه روزه‌دار بودیم. بهتر بود دوستان جوانان روزه‌دار را نمی‌زدند.

وی افزود: از ماموران محترم پرسیدم شما حکم بازداشت دارید و آیا ممکن است کارت شناسایی به ما بدهید که گفتند "به شما ربطی ندارد و حرف نزنید. " مأموران بعد از اینکه از ما بازجویی کردند بنده و دو تن از دوستانمان را آزاد کردند اما آقای جهانشاهی را به محل دیگری منتقل کردند.

وی گفت: ماموران می‌گفتند که قرار است آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به مناسبت سالگرد آیت‌الله مشکینی به حرم عبدالعظیم بیایید و شما نباید در حرم بمانید. البته آنها درباره علت بازداشت آقای جهانشاهی مطلبی نگفتند؛ آقای جهانشاهی گفته است که تا احیای مطالباتش مقاومت خواهد کرد چرا که مقام معظم رهبری عدالت‌خواهی را از طلاب مطالبه می‌کند.

همراه طلبه سیرجانی ادامه داد: نمی‌دانیم آقای جهانشاهی کجاست؛ امیدواریم دلسوزان انقلاب اسلامی به کمک او بشتابند.

یک مقام آگاه نیز گفت: برخورد با طلبه سیرجانی به درخواست برخی مسئولان آستانه حضرت عبدالعظیم بوده است. 

منبع: http://www.afkarnews.ir/vdcja8et.uqeitzsffu.html 

 

   

بسیجی می مانیم 

 

عدالت میخواهیم  

 

 پا به پای طلبه سیرجانی 

 

 

خدایا تو این مملکت چه خبرههههههههههههههه؟ 

 

سکوت جایز نیست 

 

برخیز مسلمان 

 

به تاراجمان برخاسته اند 

 

جهادی دیگر باید 

 

عزمی راسخ تر باید 

 

مگر خون ندادیم؟ 

 

خون برای عزت 

 

خون برای عدالت 

 

برخیز مسلمان 

 

هنگام جهادی دیگر است 

 

شیعه با سکوت،غریبه است 

 

 عدالت خواهی طلبه سیرجانی ادامه دارد

 

چون ما زنده ایم به کوری چشم دشمن 

 

سکوت جایز نیست 

 

 

بسیجی می مانیم 

 

عدالت میخواهیم 

  

 پا به پای طلبه سیرجانی 

 

 

یازینب کبری

 

 

  

 

 

 

 

 

 

 

علی زیباترین نام جهان است

 

علی زیباترین نام جهان است   

 

 

روزی که آرش مرز ایران را نشان داد.......... گویا علی... گویا علی... گویا علی... بر بازوانش توان داد.............  

 

 

 

 

روزی که آرش مرز ایران را نشان داد.......... گویا علی... گویا علی... گویا علی... بر بازوانش توان داد.............   

 

 

 

یاعلی گفت آرش  

 

 

روز مردی و مردانگی مبارک 

 

روز شهدا مبارک 

 

روز همه باباهای شهید مبارک  

 

روز باباهای شهدا مبارک 

 

فرزندان شهدا ! روز باباهاتون مبارک 

 

روز جانبازان و مردان ایثارگر وطنم مبارک 

 

روز شهدای امر به معروف و نهی از منکر مبارک 

 

همسران شهدا و جانبازان ! روز مردتون مبارک 

 

 

 

 

علی علی یا علی 

 

  

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به قسمت بالای پست مراجعه کنید





  

 

 

 

 

دومین سالگرد شهادت شهید راه بصیرت؛ حسین غلام کبیری

 

 25 خرداد   

 

دومین سالگرد شهادت شهید راه بصیرت و مدافع ولایت؛ حسین غلام کبیری  

 

 

 

 

 

2 سال از شهادت سرباز ولایت گذشت اما خبری از محاکمه سران فتنه نشد.............  

مسئولین به خود زحمت دادند و به دلجویی خانواده روح الامینی رفتند، حتی بنیاد ضدشهید و جانباز هم عنوان شهید را برای 3 کشته بیگناه کهریزک قانونی اعلام کرد اما............... 

اما ... اما... همین مسئولین که در میان آنها چهره های موجهی نیز حضور داشتند یک قدری زحمت کوچولو به خود ندادند تا به خانواده شهیدان حسین غلام کبیری، امیرحسام ذوالعلی، مهدی رضایی و .........و شهدای حجاب: شهیدان سرور برومند و فاطمه رجب پور و سایر شهدای بسیجی گمنام فتنه سری بزنند یا نه ! لااقل پیامی بفرستند.   

 

 

 

عده ای از مسئولین بی درد نیز در اقدامی مصلحت اندیشانه مانع از افشای نام بچه های مظلوم بسیج که در دفاع از مردم و ولایت در برابر چنگال کثیف اهریمنان فتنه جو به شهادت رسیدند شدند. این شهدا گمنام ماندند حتی دریغ از سنگ قبری با عنوان شهید...حتی دریغ از برگزاری مراسمی ......گمنام گمنام گمنام ........... 

اگر دنبال شهدای گمنام هستید آنها را در میان نسل سوم هم میتوانید پیدا کنید. بچه های نسل سومی امام که مظلومانه در جنگ شهر  زیر دست و پای اهریمان کثیف و با اصابت گلوله های کینه دار ولایت شهید شدند . همان بچه هایی که مولایم خامنه ای کبیر در موردشان فرمود:  

 

شهدای راه بصیرت افضل شهدای انقلابند  

 

 

شهید حسین غلام کبیری در جریان اغتشاشات پس از انتخابات در مأموریتی از پایگاه بسیج  شهرری اعزام  میشود به سعادت آباد که گویا آنجا تحرکاتی بوده و ماشینی بدون پلاک و با سرعت و به عمد او را زیر میگیرد و این جوان 18 ساله بامداد 25 خرداد توسط اراذل و اوباش مجروح شده و ساعت 15 روز 26 خرداد 1388به شهادت رسید.  

 

  پدر حسین در جمع بسیجیان برای بزرگداشت یاد شهدای راه بصیرت

 

و اکنون 2 سال است که حسین غلام کبیری به شهدای انقلاب و دفاع مقدس و  در یک کلام به شهدای صدر اسلام پیوسته است. 

 

  

قطعه 55/ ردیف24/شماره 2

 

 

  

 

حاج سعید قاسمی و پدر حسین عزیز 

  مراسم بزرگداشت دومین سالگرد شهید کبیری روز سه شنبه

 

 

 

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به قسمت بالای پست مراجعه کنید





 

 

  

 

طلبه عدالت خواه سیرجانی

سلام 

 

دوستان و همسنگران فضای مجازی! طلبه عدالت خواه سیرجانی را که می شناسید، اگر میخواهید با پیامکی دلش را شاد کنید و نیز همراهی خود را با حرکت تحصنی ارزشمندش اعلام کنید به شماره همراهش پیامک بزنید. :  

 

 09191489296 

 

 

 

به نقل از وبلاگ حامیان طلبه سرجانی  

 

بخوانید اقدامات او را در : وبلاگ حامیان طلبه عدالت خواه سیرجانی 

 

  

 

 

  

لطفا برای کامنت گذاشتن به قسمت بالای پست مراجعه کنید.     





 

 

 

 

 

 

ازخودگذشتگی یک روحانی برای نجات دختر جوان از چنگال اراذل و اوباش

 
ازخودگذشتگی یک روحانی برای نجات دختر جوان از چنگال اراذل و اوباش   
 
برای شفای چشم این مرد غیور دعا کنیم. یاعلی. بسم الله... 
 
اینجا ایران است : سرزمین غیورمردان... 
 
 

امام جماعت دانشگاه علوم پزشکی تهران به دلیل اقدام برای نجات یک دختر جوان از چنگال اراذل و اوباش در خیابان شریعتی تهران، در آستانه نابینایی از یک چشم قرار گرفت.

 

به گزارش رجانیوز به نقل از فارس، حجت‌الاسلام فرزاد فروزش امام جماعت دانشگاه علوم پزشکی تهران که شب گذشته برای نجات یک دختر جوان از چنگال 2 نفر از اراذل و اوباش از جان‌گذشتگی کرده و هم‌اکنون در پی نجات دادن این دختر، در آستانه نابینایی چشم راست خود قرار گرفته در بخش اورژانس بیمارستان فارابی تهران و در حالی که خون چشم وی تمام لباس‌های وی را پوشانده بود در تشریح این واقعه گفت: ساعت 22 شب سه‌شنبه در خیابان شریعتی، پائین‌تر از خیابان ملک به همراه 2 نفر همراه داخل خودروی خود در حال عبور بودیم که ناگهان صدای فریادهای دختر جوان را شنیدیم. بلافاصله پس از شنیدن این فریادها به سمت صدا حرکت کرده و مشاهده کردیم که 2 نفر از اراذل و اوباش سوار بر یک موتور برای ربایش یک دختر جوان اقدام کرده‌اند. قصد داشتند به زور، دختر جوان را سوار بر موتور کرده و با خود ببرند اما این دختر با فریادهای خود درخواست کمک کرده و از سوار شدن خودداری می‌کرد و 2 پسر جوان نیز وی را ضرب و شتم کرده و مورد هتاکی قرار می‌دادند. 

با مشاهده این صحنه برای نجات دادن دختر به سمت اراذل و اوباش مهاجم یورش بردیم اما با مقاومت مهاجمان روبرو شده و درگیر شدیم. یکی از آنها که شیشه نوشابه‌ای در دست داشت شیشه را با زدن به موتور شکست و با آن چندین ضربه به چشم راست من وارد کرد که نتیجه‌اش را مشاهده می‌کنید.

ضربات وارد شده بر چشم راست حجت‌الاسلام فروزش بسیار شدید بوده و به گفته یکی از پزشکان حاضر در اورژانس بیمارستان فارابی احتمال تخلیه شدن چشم راست این روحانی از خودگذشته بسیار زیاد است. 

 

منبع: http://rajanews.com/Detail.asp?id=91749#msg   

 

هرجا خطری هست یک انسان مومن و ارزشی آنجاست برای از خود گذشتن.  

آی! اونایی که نمی فهمید، میدونید از خود گذشتن یعنی چییییییییی؟؟؟؟؟ 

میدونید که از این اتفاقها زیاد میفته و اونی که نجات میده کیه ؟ یا بچه های مظلوم بسیج یا روحانیت یا افراد غیور معتقد.... حالا هی بهشون برچسب بزنید.... 

آی اونی که نمیفهمی و برچسب زدن برات عادیه بگو آیا حاضری چشمتو از دست بدی ؟؟؟؟!!!!! 

شما نمی بینید اون چیزهایی رو که بچه های بسیج تو خیابونها میبینن و  تن به خطر میدن برای نجات پاکدامنی. آخه ما ملتی هستیم که از ازل تا ابد غیرت داشتیم............

 

  

شکر پروردگار مطلع شدیم که هردو ضارب آقای فروزش دستگیر شده اند و نیز خطر تخلیه چشم ایشان هم برطرف شد. ان شالله که بیناییشان آسیب ندیده باشد. الحمدالله... 

بازهم برای بیناییشان دعا کنیم.  

اگر نباشند چنین انسانهایی آیا سنگ روی سنگ بند می شود؟ 

بازهم یاد شعر  مرحوم ابوالفضل سپهر افتادم(در توصیف رزمندگان غیور) : اگر نبود بسیجی، مال و منالت که هیچ، مادرتم می بردن........ 

واژه ای نمی یابم برای توصیف این جوانمرد................یازهرا

 

 

 

 

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به قسمت بالای پست مراجعه کنید





 

 

 

 

 

 

 

بیعت ما با امام هرگز گسستنی نیست

 

جانی که جهان در طلبش بود کجا رفت 

 

روحی که روان از دمش آسود کجا رفت  

 

 

  

   

و هنوز دنیا در راز عشق مردم من به امام من مانده است ........... 

 

هنوز دنیا گیج است..... 

 

شنیده ام که از ابتدای انقلاب تا کنون صدها همایش روان شناسی برگزار کرده اند تا راز عشق جوانان میهنم بخصوص شهدا و ایثارگران را به خمینی کبیر تحلیل کنند .... اما نتوانستند. 

 

 

هنوز دنیا در راز عشق ایثارگران میهنم به امامم مانده است........ 

 

عملیات شکست میخورد .... راه ها همه بسته بود ..... همه افسرده و ناامید ..اما یک راه حل وجود داشت ..... و آن دیدار با امام بود ... با امام که دیدار میکردی و فریاد که میزدی : "روح منی خمینی، بت شکنی خمینی " همه چیز حل بود. وقتی برمیگشتی جبهه؛ پیروزی حتمی بود. 

 

اما اماما ! حیف! صدحیف!  اماما ! کودکی بودم که حسرت دیدارت را داشتم. اماما نمیشناختمت اما فقط عاشقت بودم و کودکانه دوستت داشتم. در تلویزیون که میدیدمت پر می کشیدم وقتی میدیدم دست به سر بچه ها میکشی با حسرتی جانسوز به مادر میگفتم: مامان توروخدا منو ببرید امام به سر منم دست بکشه ..اما .... اماما حیف و صدحیف که محقق نشد.... 

 

من در حسرتی ابدی ماندم ..........  

من در حسرتی ابدی ماندم ..........  

من در حسرتی ابدی ماندم .......... 

 

اماما ! آن روز تلخ رحلتت دردناک ترین روز زندگی بود ...آن روز ایام امتحانات مدرسه ... فراموشم نمی شود .... امتحان حرفه داشتیم ... در راه مدرسه سکوت سنگین شهر را میدیدم ....وارد مدرسه شدم ، همه گریه میکردند.... گفتند امام رفت و من برای چند دقیقه خشک شدم و میدانم که آن چند دقیقه را در این دنیا نبودم اما کجا بودم نمیدانم .........چند بار صدایم کردند و من چون تندسیی بیجان بر سر جا خشک شده بودم ....... با تکانهای شدید دوستان به خود آمدم و .... 

وقتی به خانه رسیدم خواهرم گفت ؟؟؟ و من گفتم امام .. گفت دیشب خواب دیدم که امام در گلستان پرگلی قدم می زد و از میان راه باریک گلستان حرکت کرد آنقدر که دیده نشد و ناگهان با رفتنش گلستان به کویری پر از خار تبدیل شد.... 

 

اماما چه کردی با ما ..............؟ 

 

روح خدا خمینی عهدم شکستنی نیست  

 

بیعت ما با امام  هرگز گسستنی نیست  

 

 

اماما ! آن روز که دندانهای کثیف فتنه تیز شده بود برای شکار ... آن روز در 17 آذر در دانشگاه تهران، نقشه فتنه را نقش برآب کردیم و دندانهای فتنه را شکستیم  و گفتیم : اماما ! شاهد باش با انقلاب ماندیم ...........با انقلاب ماندیم ........ 

 

 

گرچه رفتی اما صدایت باقی است  

 

عاشقان را روح پاکت ساقی است 

 

اینک اما مائیم و یک راه ناتمام  

 

سید علی و ذوالفقاری در نیام  

 

او که روح خدایی دیگر است  

 

او که خود مقتدایی دیگر است 

 

خمینی رفت اما کلامش جاری است   

 

پرچمش دست امیری باقی است...    

 

وای اگر امیرسیدعلی، ذوالفقار از نیام کشد..... آن روز مهدی زهرا عج آمده است .... 

 

  -----------------------------------------

 

۱۵ خرداد ۱۳۴۲  

 

کفن پوشان پیشوای مرامین و...... 

شهادت برای دین   

 

شروع نهضت خمینی کبیر  

 

و آن مرد کبیر گفت :

من این روز را تا ابد عزای عمومی اعلام می کنم     

 

 

 

یازهرا مادر شهیدان   

 

 

  

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به قسمت بالای پست مراجعه کنید.  





 

 

 

 

 

شهیدان امروز را فراوش کرده ایم (2)

  

مظلوم تر از شهید امروز آیا ؟؟؟    

  

 

ای کاش همرزمان شهدا را فراموش نمی کردیم....    

 

    

ای کاش یادمان می بود که جانبازان، شهدای امروزند.   

 

  

ای کاش برای شهدای امروز وقت می گذاشتیم  

 

   

ای کاش فراموشمان نمیشد که او برای ما از زندگی و جوانیش زد اما ما امروز برای او وقت نداریم. 

 

چرا جانباز محتاج شد ؟    

   

چرا با چشمم دیدم که او به تکدی افتاد؟       

  

   

 

 

چرا دیدم که در بنیاد به جای درصد، تهمت تحویلش دادند؟ 

 

  

چرا جانباز با تمام وجود احساس کرد که تنهاست؟     

 

   

چرا تخت آسایشگاه را به قیمت بالا به جانباز اجاره دادند؟  

  

 

چرا جانباز شیمیایی خس خس کرد و زجر کشید و خون سرفه کرد و پر کشید بدون اینکه کسی بفهمد؟ و در گلزار شهدا مدفون نشد چون شهید محسوب نشد چون بنیاد، جانباز محسوبش نکرد.    

    

چرا همه اینها را دیدم بارها و بارها ؟؟        

 

چرا فرزند جانباز به پدرش گفت :کاش فوتبالیست یا خواننده میشدی تا وضعمان این نبود....؟      

 

  

چرا به من گفتند که چقدر سیاه نمایی میکنی بنیاد به فلانی و فلانی رسیده است و فلان و بهمان؟   

  

 

اما من سوختم که خدایا چرا چرا چرا بعد از گذشت 22 سال از جنگ جانبازان زیادی میدوند تا ثابت کنند جانبازند اما توجهی نمیشود؟ کسی نمیفهمد که او توانایی کار ندارد...اعصاب و روان است ...هزینه های درمان بالاست...به تنهایی نمی تواند.    

 

  

گفتم خدایا چرا صاحب بانگ " تات" که رقم داراییهایش سر به فلک می ساید  اما بدهی نجومی به بانکهای دولتی دارد و علی رغم استطاعت نمی پردازد،  به ریش ملت می خندد؟  و هر امتیازی هم می گیرد؟ مثل ایجاد همین بانک... اما همین چند روز پیش بانک، خانه جانبازی را که قسطش عقب افتاده بود به حراج گذاشت؟   

بانک گردشگری !!! مشائی و اطرافیانش !!!!!هردم از این باغ بری می رسد.....  

  

 

مرد ایثارگر دیروز وطنم در کجای امروز ایستاده است؟؟؟؟؟    

  

من مقصرم..... من مقصرم.....ما مقصریم....ما مقصریم     

  

  

ما هم اجحاف کردیم ....تنهایشان گذاشتیم....    

 

 

من مقصرم.....     

   

وقتی شهدای امروز را فراموش می کنیم : به خون سرخ شهدا قسم که شعار " کجایید ای شهیدان خدایی " لافی بیش نیست.    

    

من مقصرم ...........     

 

  

ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم     

  

 

ای مرد رشید دیروز وطن! امروز ما برای تو وقت نداریم     

   

حتی نمیدانیم که چه بر تو و خانواده ات میگذرد...    

 

  

میگویند چرا شکایت نمی کنند از بنیاد....      

  

ای دل غافل! حکایت دستی از دور بر آتش داشتن است....     

  

 

 

مظلوم تر از شهید امروز آیا ؟؟؟؟؟  

 

 

 

یا مهدی فاطمه    

 

  

لطفا برای کامنت گذاشتن به قسمت بالای پست مراجعه کنید.