کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

استاد شهیدم؛ جانباز شهید، عارف عظیم، دکتر محمود رفیعی، بازخواهی گشت در صبح ظهور میدانم. تا طلوع موعود... کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

استاد شهیدم؛ جانباز شهید، عارف عظیم، دکتر محمود رفیعی، بازخواهی گشت در صبح ظهور میدانم. تا طلوع موعود... کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

برادر شهیدم ...

 

شهید صانع ژاله .....  

 

 

و بازهم ... بسیجی ... بسیجی ....و بازهم بسیجی....و بازهم  بسیجی.... 

 

آنکه قربانی می شود بسیجی است...  

برادر شهیدم ....برادر بسیجی شهیدم ....  

 

برادر شهیدم......چه زیبا گفت آقای پناهیان که سعادت خاصی داشت این شهید که به راه ولایت شهید شد و خونش چنان برکتی داشت که رسوایی سران فتنه را نهایی کرد ... 

 

برادر شهیدم ...گرچه از میانمان رفتی اما خونت چنان خاصیتی داشت که ضربه نهایی را بر پیکر فتنه زد ..... 

 

 

امروز در مراسم  تشییعت قسم خوردیم که موسوی را می کشیم.... 

 

قسم به خون حسین....می کشیمت میرحسین................................. 

 

 

 

برادر شهیدم....چه افتخار بزرگی است برای من که در آن مکتبی هستم که تو در آن بودی : بسیج 

  

و سخن آخر : میکشم میکشم آنکه برادرم کشت.....

 

 لطفا برای کامنت گذاشتن به قسمت بالای پست مراجعه کنید 

 

 

 

اگه لیلا نمی جنگید،بگو این خونه چی میشد؟(3)...(خانم دباغ)

 

خدایا چگونه شکر کنم که در توانم نیست... 

   

من زینب انقلاب را دیدم...  من خانم دباغ را دیدم  

 

لیلاهایی که جنگیدند برای من،برای تو،برای ما،برای ایران،برای دین.

 

نگو میترسه از ترکش(شکنجه) نگو میسوزه رو دریا .............. 

 

دلش دریای آتیشه تو چی میدونی از لیلا ؟!...........

بره کنج کدوم خونه کجا راه داره برگرده................ 


نگو این کار یک زن نیست که این زن وارث درده.......

اگه
لیلا نمی جنگید بگو این خونه چی می شد....؟

بگو این خاک اجدادی رو نقشه خاک کی می شد..؟

شبی که قلب لیلا سوخت دل آیینه ها خون شد....

همین مجنون که می بینی از اینجا تازه مجنون شد.. 


تو میگی مثل ما امروز توی این خونه چی می دید..؟

اگه دنیا نمی ترسید 
اگه لیلا نمی جنگید................

نگو میترسه از ترکش نگو
میسوزه رو دریا ..............

دلش دریای آتیشه تو چی میدونی از لیلا ..............

بره کنج کدوم خونه کجا راه داره برگرده ...............

نگو این کار یک زن نیست که این زن وارث درده...... 

 

اگه لیلا نمی جنگید بگو این خونه چی می شد...؟

بگو این خاک اجدادی رو نقشه خاک کی می شد..؟  

 

 

 خدایا شکر ...آرزوی دیرینه و چندین ساله ام محقق شد .... 

 

من زینب انقلاب را دیدم.... 

 

من با زینب انقلاب حرف زدم... 

 

من با زینب انقلاب درددل کردم... 

 

من با زینب انقلاب درددل کردم و زینب انقلاب از حرفهایم گریست... 

 

من با زینب انقلاب برای سربازان انقلاب گریستم...  

 

برای زینب انقلاب از جانبازان گفتم و از دردهایشان و او خود میدانست... بازگویی بود که دردهای دلمان تازه شد... 

 

برای زینب انقلاب از جانبازان گفتم  که در چه غربتی هستند... 

 

در مقابل زینب انقلاب نشستم و گفتم که بانو، سربازان امام در این جامعه غریبند...  

 

گفتم بانو، سربازان امام در وضعیت فلاکت باری هستند و او گریست و من گریستم .... 

 

بانوی زینبی انقلاب، مدت کوتاهی است که از بیمارستان مرخص شده و حال چندان مساعدی ندارد اما ساعتها از انقلاب میگوید و از امام و از تکلیف...تکلیف...تکلیف 

 

بانوی زینبی انقلاب، خانم مرضیه حدیدچی معروف به خانم دباغ همان شیرزنی است که تمام عمرش را صرف انقلاب کرده است... 

 

خانم دباغ شکنجه هایی (توسط ساواک) تجربه کرده که شنیدنش نیز 

بسیار آزار دهنده است... 

 

    

 وقتی در مقابل زینب انقلاب نشستم چنان نگاهش میکردم تا چهره آن روزهایش را تصور کنم.... مادری که دختر ۱۳ ساله اش را جلوی چشمانش شکنجه های سخت میکردند  و این کوه صبر تکان نمیخورد ... الله ... الله  

 

به دستهایش نگاه میکردم ...می اندیشیدم که اینها همان دستهایی هستند که پتو را به زحمت بر سر نگه میداشت تا حجابش باشد... همان دستهایی که سوزنهای مخصوصی زیر انگشتانش فرو کردند و به سمت دیوار هلش دادند تا سوزنها تا ته زیر ناخنها فرو رود ... 

 

هنگام کشیدن ناخن انگشت پایش، انبر گیر میکند و شکنجه گر به تلاشش ادامه می دهد و همان انگشت بعد از ۴۰ سال همیشه عفونت دارد.... 

 

بانوی انقلاب هر ساله چندین عمل جراحی دارد به خاطر جراحات آن روزگار .... 

 

بانوی انقلاب و دختر کوچکش آن روزها انواع شکنجه ها را تحمل کرده اند ... تشنگی...آب یخ را در گرمای تابستان در مقابل چشمان دختر ۱۳ ساله اش به زمین میریختند ....بی خوابی و سرپا ایستادن و .... کتک با انواع وسایل شکنجه ...اما بانوی انقلاب بعد از پیروزی، شکنجه گرهایش را بخشید ...در مقابلش که مینشینی فقط از امام می گوید و از تکلیف ...تکلیف ...تکلیف.... 

 

سالها بود که آرزو داشتم زینب انقلاب را ببینم ....و در ایام دهه فجر این توفیق دست داد...  

 

زینب انقلاب در جبهه هم مجروح شده و جانباز ...ماموریتهای سری امام با او بود ...او حامل پیام امام مبنی بر  فروپاشی کمونیسم  به گورباچف بود .... 

 

او از امام می گوید و از سیدعلی می گوید و از تکلیف ..تکلیف...تکلیف... 

 

هنگام  عزیمت برای دیدار ...یک قدم میرفتم و یک قدم می ایستادم ...وضو گرفته ام ؟بله ... ذکر میگویم ؟ بله .... صلوات میفرستم؟ بله .... پای راست را اول بگذارم .... به دیدار کسی میروم که در تاریخ بشریت، نمونه او را بسیار کم میتوان یافت ... در مقام مقایسه او را با بانو سمیه صدر اسلام مقایسه میکنم ... خدایا چگونه سلام دهم ؟ چگونه اظهار ارادت کنم ....  

رفتم با توکل برخدا .... تمام مدت ۲ ساعتی که در حضورش بودیم گریه میکردم  ....خدایا به دیدار چه کسی آمده ام .... 

 

بانوی زینبی انقلاب! با وجود شما من در مقابل دینم و در مقابل امام حسین ع و در مقابل شهدا در روز حساب چه دارم برای گفتن .... جز اینکه شرمنده ام اما سپاسگزار و  حداقلش این است که خیانت نکنم  و اینکه راه پیمایی رفتن مغرورم نکند و نگویم که ما شیعه های تنوری امام صادقیم و ...  

اگر کاری برای انقلاب کردم ...اگر کاری برای سربازان امام و جانبازان کردم شاید کمی توانستم سرم  را بلند کنم شاید ....شاید و شاید همان را هم نتوانستم ....فراتر از توصیف است وجود انسانهایی چون خانم دباغ ... تمام انقلاب را چکیده کنید و نامش را بگذارید دباغ .... 

 

پروردگارا.... بی نهایت سپاس..... 

 

 

 لطفا برای کامنت گذاشتن به قسمت بالای پست مراجعه کنید  

 

 

 

 

احمد احمد کیست؟

 

 

احمد احمد نامیست به معنای انقلاب اسلامی ایران  

 

  

 

 

کجایند مردان بی ادعا؟ کسانی که هیچ نامی از آنها نیست 

 

کسی آنها را نمی شناسد 

 

نه مقامی دارند و نه منصبی  

 

و نه هیچ ادعایی.... و نه هیچ ادعایی .... و نه هیچ ادعایی.... 

 

نه میزی ...نه ریاستی ... نه رفاهی و ...هیچ ...هیچ ...هیچ...........

 

احمد احمد کیست؟ 

 

عضویت در انجمن ضد بهاییت، فعالیت وی در حزب ملل اسلامی و دوران دستگیری و زندان، ورود به حزب‌‌الله، دوران زندان قزل قلعه و شکنجه‌های مرگبار، آشنایی وی با سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق و مقاومت در برابر دستورات سازمان به دلایل عمق اعتقادات دینی و از دست دادن و کشته شدن همسرش در این راه، آشنایی با هاشمی رفسنجانی،دستگیری های پیاپی، ارتباط با شهید اندرزگو ودرگیری با ساواک و ترور شدنش، دستگیری وی و ملاقاتش با آیت الله طالقانی در زندان اوین، دوران انقلاب و تظاهرات مردمی و آزادی وی، دوران پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی و حضورش در جبهه، و ...  

احمد احمد شکنجه هایی را تجربه کرده است که شاید حتی ۱۰ نفر هم از مجموع کل زندانیان انقلاب، در اثر آن نوع شکنجه ها زنده نمانده اند. شنیدن و (نه دیدن) یک مورد از آن شکنجه ها کافی است تا برای چندین روز از زندگی عادی ساقطمان کند ... 

انقلاب چگونه پیروز شد ؟ جانفشانی  چیست؟ 

جانفشانی یعنی احمد احمد... 

حسینی واقعی یعنی احمد احمد... 

مسلمان یعنی احمد احمد............... 

شیعه یعنی احمد احمد....................... 

انقلاب یعنی احمد احمد ............................ 

احمد احمد شکنجه هایی میشد که ................ شکنجه هایی که گوشت بدنش کنده میشد ..... به برق وصل میشد و می سوخت... به برقی وصل میشد که در اثر آن رگهای زیر پوست پاره میشد و پوست هم می شکافت و از تمام بدن ، آب و خون و خونابه و مایعات بدن خارج میشد .... روی زخمهای رسیده به استخوان شلاق می زدند ....روی پاهای زخمی شکنجه شده مجبور می کردند راه برود....ناخن کشیدن و سوزاندن روی تختهای آهنی داغ سرخ شده  و  بدن سوخته لاشه شده را چندین بار روی آن تختها، خواباندن و بلند کردن .....  

هیچ بنی آدمی با این نوع شکنجه ها زنده نمانده ... اما احمد احمد ..............

اما احمد احمد توبه نکرد و  بعد از رهایی از زندان باز ادامه داد و باز زندان و باز هم آن شکنجه ها ... 

توبه نکرد و بار دیگر  رهایی و  بازهم  دستگیری و زندان و باز آن شکنجه ها .... ورای تصور است .... 

احمد احمد ادامه داد و شکنجه شد تا پیروزی انقلاب .... 

از احمد احمد جسمی باقی مانده نحیف و شکسته و بیمار ...  

احمد احمد با این وجود به جبهه هم رفت .... 

وقتی به احمد احمد فکر میکنم ... به شیعه بودنم شک میکنم ... 

اما کسانی که رفتند ۹دی ۸۸... گرچه کار عظیمی بود ... اما وظیفه بود ... وظیفه ای که انجام آن، هیچ خطری نداشت...و کار بسیار راحتی بود ... 

گرچه میدانیم که انسانهای نابی چون احمد احمد همیشه وجود دارند و این سنت الهی است که زمین از وجود انسانهای ناب، خالی نمی ماند ... اما به راحتی نگوییم که ما هم ....!!  

به این بیندیشیم که آیا می توانم احمد احمد باشم .... اگر جواب را یافتم ، هرگز نخواهم گفت که ما هارون های  تنوری امام صادق ع این زمان هستیم .... شهدا هرگز چنین ادعایی نداشتند .... اما امروز به راحتی ما خیلی ادعاها می کنیم ... 

شیعه های تنوری وجود دارند اما مغرور نباید شد و من اگر وظایف دینی و تکلیف انقلابیم را انجام میدهم به خدا قسم که خاک پای احمد احمد و هارون تنوری هم نمی شوم .... 

به گفته شهید آوینی بعد از آزادسازی خرمشهر: دوستان مغرور نشوید خدا کمکمان کرد .... 

این را هم بدانیم که احمد احمدها جزء نوادر و خواص جریان انقلابند و همه در یک سطح نیستند .... و مغرور نشویم که چون ۹ دی رفتیم کار شاقی کردیم... 

انجام وظیفه بود ... آیا میتوانیم احمد احمد باشیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟    

(کتاب خاطرات احد احمد توسط انتشارات کیهان چاپ شده و در دهه فجر سال ۸۷ نیز سریال نقل خاطرات ایشان بطور مفصل از سیما پخش شد) 

 لطفا برای کامنت گذاشتن به قسمت بالای پست مراجعه کنید 

 

  


به بهانه دهه فجر انقلاب، یادی از سرباز امام ... 

شیرین ترین خواب دنیا


دلتون بسوزه .... من اون شب(شب قدر) تو دنیای خودم رو مزار یه شهید خوابیدم ..... 

شیرین ترین خواب دنیا ..... 

شما که نمیتونستین مثل من باشین..... دلتون بسوزه ..... 

اگه بدونید چه خوابی بود .......  

خواب روی رو سنگ مزار یه شهید ..... 

انقده شیرین بود... 

فرشته ها رو می دیدم که دورم جمع شدن و بهم حسودی میکنن... 

دست مامانی درد نکنه که خواست از شر گریه های من خلاص شه و منو به اون شهید سپرد و چه خواب شیرینی کردم... 

غبطه بخورید به حال من ....   

دلتون سوخت؟  

 

 

 

 

 

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به قسمت بالای پست مراجعه کنید 

 

 

 

 

بنیاد به اصطلاح شهید و جانبازان

شخصاً اگر رئیس جمهور بودم با خشونت تمام، مسئولین بنیاد شهید را به اشد مجازات می رساندم. 

 

هرگز منکر خدمات مسئولین و پزشکان خدومی که دلسوزانه خدمت کرده اند نیستم. اما حرفم با مسئولین مفت خوری است که بنام جانبازان اداره و انجمن تشکیل می دهند و دریغ از ذره ای توجه به جانباز.  

   

سر حرفم با پزشکانی است که به جانباز گفتند حال شما خوبه ؟  بنده خدا هم گفت الحمدلله و ... گفتند حالش خوبه بزن ۵ درصد جانبازی...و اکنون آن جانباز بالای ۵۰ درصد هم شیمیایی است و هم اعصاب و روان... نمی تواند کار کند ... درآمد ندارد... مبتلا به شیزوفرنی است... نتوانست ازدواج کند و در ۴۴ سالگی غریب و تنها در دردهای جسمی و روحی می سوزد...   

 

خدای حسین و خدای ۳ ساله حسین به ما صبر زینب عطا کن.... 

خدایا تورو به صبر حضرت زینب قسم که صبر عطا کن ... چرا که دیگر طاقتم طاق شده از نامردیها... از شنیدن و دیدن هرروزه خبرهای اسفناک در مورد جانبازان... چقدر بشنویم: فلان جانباز خودکشی کرد... خودسوزی کرد... اثاثش را به خیابان ریختند... استاندار فلان جانباز را از اتاقش بیرون کرد... همسر جانباز قصد خودکشی دارد... به جانباز فلانی گفتند لذت میبریم از زجر کشیدنت... کمک کنید برای فلان جانباز بخاری بخریم... موهای بچه جانباز در ۷ سالگی سفید شده چون چند ساله که گوشت نخورده...     

 

خدایا کجای دنیا با سربازان وطنشان اینگونه رفتار میکنند...؟ 

 

بنیاد به اصطلاح شهید و جانبازان انجمنی دارد که هیچ کاری برای جانباز نمیکند و تشکیل آن بهانه ای شده برای تردد به خارج از کشور برای مسئولین آن..... 

 

وای خدای حسین از نفس شیمیایی جانباز هم برای خود استفاده میکنند.... 

 

آیا یزیدی نیستند آنها که با گلهای ساقه شکسته وطن اینگونه رفتار میکنند؟ 

 

آنها که به جانباز شیمیایی میگویند که دروغ میگی با سیگار بدنتو سوزوندی و تاول نیست...  

 

جانباز باید به کمیته امداد مراجعه کند؟ کمیته هم کاری برای جانباز نمیتواند بکند... 

 

فراموش شده ترین قشر جامعه. 

 

۲۰۰ هزار جانباز شیمیایی بدون درصد در کشور داریم (منهای اعصاب و روان) که هر روز اوضاعشان وخیم تر می شود... درصدهای بنیاد هم به درد آنها که درصد دارند نمیخورد.... معدود کسانی وجود دارند که به حق واقعی خود رسیده باشند.... 

 

 

تازه اینان میخواهند تجربیات خود را به دنیا هم منتقل کنند... حق هم دارند هیچ کجای دنیا چنین اجحافهایی صورت نمیگیرد... باید از ما یاد بگیرند که چگونه میتوان یک جانباز را بدتر از سوز شیمیایی با تحقیر و توهین تا عمق وجود سوزاند. چگونه جانبازی را که در  جبهه شهید نشد می توان زجر کش کرد و شهید کرد... چگونه میتوان جانباز را شهید کرد و تمام شرایط را فراهم کرد تا شهید معرفی نشود.....و ... و ......

 

مادر پیر جانباز آنقدر پله های بنیاد را بالا پایین میکند و تحقیر و توهین می شنود تا پر میکشد...  

 

و این قصه سر دراز دارد ...................... 

این شرح بی نهایت کز حسن یار گفتند  

حرفی است از هزاران کاندر عبارت آمد 

 

 بنیاد ان جی اویی دارد بی خاصیت که به بهانه آن، افراد به خارج از کشور تردد کرده و در همایشهای گوناگون شرکت میکنند اما تا کنون هیچ کاری برای جانبازان نکرده اند. از جانبازان بپرسید اصلا از وجود چنین ان جی اویی مطلع نیستند. درونی است برای خود آقایان... با آن موزه تعطیل صلح که مرتب سنگش را به سینه میزنند... 

 

خلاصه که ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم ..... میخواستی نری جبهه.به من چه که مشکل داری؟ انقدر زجر بکشید تا دونه دونه  

بمیرید تا تموم بشید!!!!!!!!!!!!!!!!! 

  

این لینک را ببینید تا استناد حرفهام ثابت بشه:  

http://chemical-victims.blogfa.com/post-566.aspx 

 

 

 شهدا همرزمانتان را فراموش کردیم . چه میکنید با ما ؟

  

 

  

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به قسمت بالا ی پست مراجعه کنید





  

  

 

 

 

الشام، الشام، الشام

الشام، الشام، الشام 

 

آنجا که به بانوی من زینب خیلی سخت گذشت..... 

 

گفنتد کجا خیلی سخت گذشت؟ فرمود الشام، الشام، الشام.... 

 

و من اینک عازم دیار شامم، دیاری که بر بانویم سخت گرفته............ 

 

می روم تا در ۵ صفر بر مزار ۳ ساله حسین، نازنین رقیه ام ، گریه کنم، عروسکی هدیه کنم و شمعی روشن کنم.... 

 

گریه کنم و بگم نازنین رقیه ام بلندشو ببین برات عروسک آوردم بانو!  

 

می روم تا سوگوار ۳ ساله حسین باشم، شاید زینبم آهش کمتر شود، می روم تا بر پاهای تاول زده و کوچک نازنین رقیه ام بوسه زنم.... 

 

بانوی من! نازنین رقیه ام! چرا از کاروان جا موندی؟سر بابا رو نیزه برگشته بود و با نگرانی نگاه می کرد که رقیه جا مونده ... عمه التماس کرد که توروخدا بذارید خودم بیارمش.... کجا بود مادرت که غریب موندی و جا موندی؟ نازنینم چرا جا موندی؟ 

 

نازنین رقیه ام ! وقتی گوشوارتو کشیدن و گوشت پاره شد ما کجا بودیم.....  

 

وای از دل زینب..... ام مصائب زینب.... که چه ها دید ..... 

 

عمه جان چیراغی یاندیر / بو خَرابنی دُلاندیر... 

آختاریم تاپیم بابامی....... / آچیم گُرسدیم یارامی  

 

 ترجمه: 

 

عمه جان چراغی روشن کن/ و این خرابه رو اداره کن...........  

تا بگردم بابامو پیدا کنم...... / و باز کنم  و زخم هامو نشونش بدم 

  

آتش به جانم می زند این روضه آذری............................ 

 

نازنین رقیه ام ! شیرین زبان حسین ع ، ببین برات عروسک آوردم بانو!   

 

این هم عروسک نازنین رقیه ام  

 

 

 

  

(از بین یه عالمه عروسکهای مزخرف باربی به زحمت اینو پیدا کردم) 

 

اگر دلتون شکست ماروهم دعا کنید و به بانو رقیه سلام بدید: السلام علی الرقیة الحسین

  

 

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به قسمت بالای پست مراجعه کنید   

شهید راه بصیرت؛ شهید مدافع حریم ولایت؛ مهدی رضایی

 

شهید راه بصیرت؛ شهید مدافع حریم ولایت؛ مهدی رضایی  

 

شهدای راه بصیرت، افضل شهدای انقلابند.(آقامون سیدعلی)  

 

سال گذشته، سایت پرچم، لیست نهایی کشته شده های اغتشاشات رو 33 نفر اعلام کرد(به استثنای روز عاشورا) که 6 نفر از مخالفین بودن(سه نفر تو کهریزک کشته شدن) و بقیه به غیر از یکی دونفر، به طور اتفاقی و رهگذری کشته شدن. اما می دونیم که دستهایی درکار بود تا نذاره که اسامی  کامل اعلام بشه....میدونیم که تعداد کشته ها و بهتر بگیم شهدا، بیشتر از اینه. اکثریت کشته ها، بچه های بسیج بودن که برای دفاع اومده بودن به میدون.اگر کشته شده های اتفاقی رو شهید ننامیم و مدافعین رو شهید بگیم، اسماشون اعلام نشد،  

اما اندکی صبر .... شهدا به عنایت خودشون، میان و شناخته می شن. 

 

شهید  بسیجی، مهدی رضایی  

  

داماد لرستان رأی نیاورده بود و تواین بیست سال سکوتش، دنبال انتقام گیری از رهبر انقلاب بود و اینو هم میدونیم که موسوی چقدر با آقا اختلاف داشته. اگر صحبتهای آقای حمید روحانی رو شنیده باشید در مورد موسوی؛ خواهید دید که هدف موسوی در انتخابات قدرت نبود چون می دونست که بهش نمی رسه، هدفش تنها و تنها انتقام گیری از حضرت آقا بود. عروس آذربایجان هم به فکر عقده گشاییهای فمنیستیش بود... مسلماً این مغزهای طلایی! برای اهدافشون نیاز به قربانی داشتن.... و شهید مهدی یکی از این قربانیهاست.   

 

ماجرای فتنه، شهدای زیادی داشت چه آنهایی که در همان روزهای اوج فتنه شهید شدند و چه شهدایی که  بعد ار آن به شهادت رسیدند. حتی شهدایی هستند که بعد از واقعه تاریخی 9دی به شهادت رسیدند. اما یک چیز مسلم است و آن اینکه همه این شهدا قربانی فتنه شدند و دستهای جنایت کار یزیدیان زمان و در رأس آنها موسوی و کروبی خون آشام در شهادت آنان نقش بارزی دارد. آنان شهید حریم ولایتند.

  

 

شهید مهدی رضایی  

متولد: ۱۹ /۱۰/۱۳۶۹ 

 

روزی که آدرس مزار شهید مهدی رو از دوستش گرفتم تا برم سر مزارش: اتفاقی افتاد........معنی واقعی زنده بودن شهدا رو لمس کردم.....این که شاهدند و عنایت دارند. روز یکشنبه، 7 آذر سالگرد دکتر آذرنوش؛ استاد دوران تحصیلم بود و رفته بودم سر خاکش که نزدیک گلزار شهداست. خیلی معطل شدم سر خاکش. راه افتادم به سمت گلزار که برم سر مزار شهید مهدی و کلی استرس داشتم که دیر میشه و روز غیر 5 شنبه است. البته گلزار شهدا همیشه رفت و آمد داره و نگهبانی و دژبانی خیلی خوبی هم داره که مرتب می چرخند و امنیت رو القاء میکنن اما استرس از من دور نمی شد و مرتب می گفتم که داره دیروقت میشه..... روزهای غیر 5 شنبه های گلزار، یه چیز دیگه است : آرامش و سکوت عجیبی داره............................

گفتم سر راه برم زیارت شهید امیرحسام ذوالعلی و حسین غلام کبیری که هر دو از شهدای فتنه سال گذشته هستن و تا اون موقع نرفته بودم سر مزارشون. آدرس مزار امیرحسام رو نگاه کردم: قطعه 27 و فوری پیداکردم و عرض ارادتی به شهید کردم و بعد از شدت نگرانی گفتم دیر شده دیگه ، شهید کبیری رو نمیرم. من باید به سمت راستِ قطعه 27می رفتم؛ قطعه 45 که شهید مهدی اونجاست و همون طرفی هم رفتم. اما ....  بدون اینکه اراده کنم..... به سمت چپ و سمت قطعه 55 رفته بودم و بی اراده یک دفعه ایستادم...... یک آن، دیدم سر مزار شهید حسین غلام کبیری هستم؛ جایی که تا اون موقع نرفته بودم....... شوکه شدم و های های زدم زیر گریه که : هان ای شهید! آن سوی هستی قصه چیست.....منو کشوندی اینجا و خواستی بگی که بی معرفتی نکن .... پیش اون دوستم رفتی و پیش اون یکی میخوای بری اما من چی؟؟؟ گریه کردم، گریه از نوع حسرت به حال شهدا....خاک بر سرمن.... من که عددی نیستم اما تو انقدر بزرگی و انقدر اشراف داری به دنیای حقیر ما که داشتی می دیدی که دارم دنبالتون می گردم..... نخواستی از فیض زیارتت محروم بشم........ 

 

هان ای شهیدان ! آن سوی هستی قصه چیست؟؟؟؟؟  

 

خلاصه بعدش با دو نفر دیگه  که سر مزار شهید کبیری بودن، رفتیم به قطعه 45: شهید مهدی  

 

 

  

  

به عکس شهید مهدی که نگاه کردم خیلی دلم سوخت: پاکی سیرت، موج می زد تو چهره اش؛ چطوری دلشون اومد که......... آخه اون خیلی جوونه......چهره اش داد میزنه که تازه اول جوونیشه : اونم چه جوونی : پاک و بسیجی و ولایی........... 

چی می کشه مادرش..................................................

یاد این روضه افتادم :  

چه جدل به جسم تو، دو چشم من نداره سو/پاشو علی اکبرم برای من اذان بگو/ ای بی وفا زمونه ، زمونه، زمونه/ آخه علیم جوونه ، جوونه، جوونه.....................................  

 

   

یه مورد دیگه بشنوید از عنایات همیشگی بنیاد به اصطلاح شهید و جانبازان: مهدی در قطعه ای خاک شده که خانواده شهدا رو اونجا خاک می کنن. بنیاد تا الان شهادت مهدی رو تأیید نکرده. اینجا بود که فهمیدم چرا اسمی و خبری از بقیه شهدای اغتشاشات نیست(غیر از کشته های معمولی)، نه تنها شهید اعلام نشدن حتی تو لیست کشته شده ها هم نیستن. البته شاید هم مسائل امنیتی باعث میشه. !!

 

شهید مهدی! جرمت این بود که رفته بودی که نذاری چادر از سرها بکشن....نذاری بی گناهی کشته بشه...نذاری خون شهید پایمال بشه.....نذاری به ولایت بی حرمتی بشه........

جرمت غیرته..... 

  

ما بچه مدرسه ایهای دوره جنگ، در زمان شهدای دفاع مقدس زندگی کردیم، با اینکه کم سن بودیم  اما اون دوران رو درک کردیم....تو مدرسه برای جبهه ها کمک جمع می کردیم.....روزگاری بود......گذشت اما آیا باورمون می شد که بچه هایی که حتی بعد از ارتحال امام به دنیا اومدن، شهید بشن؟..... بله، در باغ شهادت باز باز است................... 

  

بله بچه های نسل سومی امام هم رد قافله کربلا رو گرفتن و رسیدن بهش.......و اینجاست که زمان و مکان بی مفهوم می نماید......گوش کن! صدای کاروان حسین ع را می شنوی؟....همین نزدیکی است.... مهدی رسید بهش....... اما وای به حال من و امثال من.......... 

   

آی دوستای امیرحسام و حسین! آی دوستای شهدا! آی عشاق شهدا !...... قدم رنجه فرمایید: شهید مهدی، میزبان نازنینی است: قطعه45، ردیف 110، شماره 18(45/110/18)

به اعداد دقت کنید : 110 و 18، عاشق حضرت زهرا بود......................  

  

 

 

تکیه کوچک و باصفای امام حسین ع در مزار شهید حسین غلام کبیری 

 

 

 

در پاسخ قالو بلی/در وادی عشق و ولا..... 

 امیرحسام ذوالعلی/بهر ولایت شد فدا.........  

یارب به حق مصطفی/حق بتول و مرتضی 

 محشور حسام ذوالعلی/کن با شهید کربلا..... 

 

 

 

  

لطفا برای کامنت گذاشتن به بالای پست مراجعه کنید  

 

 

 

اربابیمیز حسیندی، سالاریمیز اباالفضل...

 

اربابیمیز حسیندی، سالاریمیز اباالفضل... 

  

 

یاحسین بیزدن یک سر، سلام اُلسون سنه

بیزدن ای فرزند پیغمبر، سلام اُلسون سنه 

 

آدیوا گوربان، اباالفضل

اوزون گُُلارا گوربان، اباالفضل 

 

جانّار سَنهَ پروانهَ ، جانّار سَنهَ پروانهَ

گوربانین اُلوم  عباس........گوربانین اُلوم  عباس............ 

 

 

شهید حسین احسانی(حسین کربلا) آرزو کرده بود مثل امام حسین ع سر نداشته باشه و مثل حضرت ابوالفضل ع، دست نداشته باشه..... وقتی آوردنش.....سر نداشت، دستاشم قطع شده بود و گذاشته بودن کنار پیکر بی سرش..... 

 

فدای دستهای قطع شده ات یا عباس.... 

 

 

 

ای اهل عالم،آمد محرم....

 

ای اهل عالم،آمد محرم....   

 

 

آجرک الله یا بقیة الله............................................ 

 

حسین،حسین،حسین  

 

 

تا به دروازه آن، دورترین شهر اساطیری عشق بی گمان باید رفت... 

 

تا کربلا.... 

  

جانماز روضه ها را واکنید ....... 

 

من دو رکعت گریه می خواهد دلم......

      

 

مپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر ،صحرای کربلا به وسعت همه تاریخ است..... 

ای دل ! تو چه می کنی ؟ 

می مانی یا می روی؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین ع جدا می کند. 

شهید آوینی 

 

   

 

به یاد شهدای فتنه سال پیش؛شهدای عاشورا....و جانبازان عاشورای 1388. 

به یاد امیر حسام ذوالعلی که روز ۱۰ دی و تنها یک روز بعد از روز تاریخی ۹ دی در اوج جوانی،محاسنش به خونش خضاب شد....و به یاد شهدایی که دستهای فتنه، مانع فاش نامشان می شود اما به عنایت خود شهدا، شناخته خواهند شد...اندکی صبر.....  

۱۰ دی اولین سالگرد امیرحسام است،حضور بر مزارش.... آرامشی خواهد بود بر دل پدر و مادری که فرزندشان،شهید محرم است..... : 

قطعه27 /ردیف 89/ شماره 9  

  

 

 

 

لعنت بر یزیدیان و هلهله کنندگان روز عاشورا.....  

 

 

یاحسین................. 

 

 

 

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به بالای پست مراجعه کنید 

 

 

 

 

 

 

دکتر مسعود آذرنوش،استاد همچون پدر

دکتر مسعود آذرنوش،استاد همچون پدر 

 

   

 متولد 5 فروردین 1324 کرمانشاه و وفات 7 آذر 1387 تهران 

بر اثر سکته قلبی در هنگام کاوش در تپه هگمتانه

 

باز 7 آذر رسید و داغ دلم تازه شد.استاد چرا غمت برایم عادی نمیشود؟چرا هر بار که به عکست که زینت بخش اتاقم است نگاه میکنم  اشک امانم نمی دهد؟ 

 

دکتر مسعود آذرنوش از چهره های مطرح باستان شناسی در سطح بین المللی و از کم نظیرترین چهره های علمی ایران زمین. 

 

استاد من در همایشهای بین المللی به زبان شرکت کنندگان به سوالاتشان پاسخ می داد. مسلط به انگلیسی و فرانسه و آلمانی و  یونانی و آشنا به زبان روسی و فارسی باستان بود. 

   

   

هرگز تصور نمیکردم که روزی برسد و بدون حضور  شما از رساله ام دفاع کنم. چه تاریک شبی بود آن شب 5 شنبه : 7 آذر 1387،قطعاً تصمیم گرفته بودم تا با شما پایان نامه بگیرم و شنبه با شما صحبت کنم... در همین اثناء....گوشی زنگ خورد : استاد آذرنوش به رحمت خدا رفت... من شکستم .من شکستم.من شکستم.  

 

 

 استاد همچون پدر! چه عاشقانه سر کلاستان می آمدیم برعکس استاد ؟؟؟ که پدرمان را درآورد و هرچه شما عدالت داشتید او ناعدالتی داشت و هرچه شما سرشار از احترام بودید او  به ما بی احترامی می کرد،هرچه از حضور شما لذت بردیم ایشان جبران نموده و زندگی را برایمان چون دوزخ کرد... ثانیه ها را میشمردیم تا آن کلاس دوزخی تمام شود که در برابر پروژکتور می نشستیم و فقط چند نقش برجسته میدیدم و یک صدای مهیبی می گفت تحلیل کن و هرچه می گفتیم مسخره می کرد..... اما کلاس شما استاد مملو از انضباط و ...اینکه از شما علم آموختیم بخصوص من که از دنیای علوم اجتماعی و برنامه ریزی شهری به دنیای زیبای باستان شناسی آمده بودم چقدر از شما آموختم..... علم آموختم همراه با انضباط و تعهد و تعهد و تعهد ..... 

 

 

استاد همچون پدر! یادتان هست که سر کلاس از ما قول گرفتید که اسراف نکنیم و آب کم مصرف کنیم حتی روشی برای شستن ظرفها یادمان دادید. شما انقلابی نبودید اما حرفتان آویزه گوشم است: بچه ها ما هر مشکلی هم که داشته باشیم به خودمون مربوطه و شما باید در برابر دشمنان از کشورتان دفاع کنید. 

  

استاد همچون پدر! یادتان هست که می گفتید که دوره شکوهمند اشکانی خیلی مظلوم واقع شده اما شما باید تلاش کنید و سایتهای اشکانی رو کشف کنید و روح من از مزارم میاد بیرون و شمارو تماشا میکنه که دارید افتخارات رو  حفاری می کنید. 

 

استاد همچون پدر! در اولین جلسه بعد از عید پرسیدید بچه ها کجا رفتید؟ من فوری گفتم :زیارت جبهه های جنوب و شما گفتید احسنت کجاها می برن و من گفتم: شلمچه،طلائیه،اروندکنار،فکه،دهلاویه،دوکوهه،پادگان حمید و .... وشما گفتید چقدر عالی که فراموش نشه اون روزها و اون انسانها و اون افتخارات. 

 

استاد همچون پدر! شما باستان شناسی مارو علمی کردید و برای میراث فرهنگی خط و خطوط علمی تعریف کردید.  

 

استاد قرار بود شهر  بیشابور رو حفاری کنید...حیف و صد حیف..... 

 

استاد همچون پدر! با اشکهام میگم بهتون که شما مرجع من در این علم بودید و همیشه به حرفهای شما استناد می کردم...اما بعد از شما دیگه راجع به نظریات و حفریات جدید دیگه به کی استناد کنم؟ حرفهاتون رو دربست قبول داشتم ،شما ثابت کردید که تپه هگمتانه سایت اشکانی است نه مادی اما بعد از شما دوباره زمزمه های دیگر جان گرفت،شما ثابت کردید که برخی گوردخمه های نقش برجسته دار کرمانشاه اشکانی است نه مادی.ثابت کردید که معبد آناهیتا ساسانی است نه اشکانی. 

استاد چون شما گفته بودید که آب گیری سد سیوند خطرناک نیست؛من میپذیرم.  

 

 

دکتر مسعود آذرنوش یک میهن پرست واقعی.استاد به تمام دوران میهنش افتخار می کرد نه مثل عده ای بیسواد که یا فقط قبل اسلام را می خواهند یا فقط بعد اسلام را. 

 

استاد یه بار سرکلاس به شدت عصبانی شدید و توپیدید به ما که چرا دنبال علم و دانش نمیریم ؟چرا ایرانی که چند برابر اروپایی هوش و استعداد داره از اون عقبتره؟و ... 

استاد همچون پدر! چقدر از نامردیها در رنج بودید که به قول دکتر زاهد : آذرنوش سخت زیست چون انسانهای بزرگ زیاد میفهمند و سخت زندگی می کنند. 

 

استاد همچون پدر! یادتونه چقدر از فرهنگ اصیلمان صحبت میکردید و از آشپزخانه اوپن ایراد میگرفتید که مغایر فرهنگ اسلامی ایرانی است و ... 

 

استاد همچون پدر! زندگی راحت در غرب را رها کردید حتی به قیمت جدایی از خانواده تان که اروپایی بودند به عشق ایران.... ایران...........(همسر استاد اتریشی و فرزندانش بنامهای فرهنگ و شیرین متولد ایران اما بزرگ شده فرانسه بودند.)   

 

استاد همچون پدر! عادتم شده که همیشه آمدن سرمزار شما را با عطر شهیدان توأم کنم: مزارتان پشت گلزار شهداست ،به شهدای میهنمان سپرده ام که هوایتان را داشته باشند. 

 

استاد همچون پدر! انضباط و وقت شناسی شما که زبانزد بود را الگو قرار داده ام. 

 

برعکس گفته های بعضیها!! که استاد را بواسطه نمره های کمی که می گرفتند تخطئه می کردند اما استاد سرش میرفت عدالتش نمی رفت و به این دلیل در قلبم ماندگار است. 

 

آنچه از باستان شناسی آموختم از شما آموختم.استاد همچون پدر! یادم نرفته که قول داده ام راهتان را عاشقانه ادامه دهم هرچند که در جو آلوده به حسادت و زیراب زنی باستان شناسی غریب می نمایم... اما من در تلاشم.... 

 

ایرانی بمانم همراه با علم و تعهد و دشمن شناسی و فرهنگ دوستی میهنم و اینکه انسان باشم و به تمام ارزشهای دینم و میهنم پایبند باشم :این است آنچه استاد آذرنوش می خواست.

 

  

{ این هم دل نوشته دوست عزیزم خانم نسرین رضابیگی که در مراسم خاکسپاری استاد قرائت شد و با بند بندش سوختیم: 

 

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد/در دام مانده باشد صیاد رفته باشد 

 

آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله /در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد 

 

امشب صدای تیشه از بیستون نیامد/شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد 

 

از آه دردناکی سازم خبر دلت را /وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد 

 

پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا/مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد 

 

خبر آنقدر غیر منتظره بود که همه را در حیرت و شگفتی فرو برد.هرکس که یکبار او را دیده بود هیچگاه نمی توانست یک لحظه تصور کند که این گامهای تند و مصمم و عاشق روزی از حرکت باز ایستد.وای بر ما! وای بر ما که یگانه گوهر باستان شناسی ایران و جهان در دوران ما و در کنار ما بود و خواب غفلت مارا ربوده بود.چه خیال باطلی! شاید فکر می کردیم همیشه او را داریم ،رویای شیرینی که دیگر پایان پذیرفته بود و بیدار شدنی بیهوده  با کابوسی تلخ! چشمانی که چه دیر باز شد! چرا که هرچه گشت او را به خود ندید،تنهاترین باستان شناس روزگار،عاشقی که با نیروی عشق به ایران ،عشق به فرهنگ و تمدن و عشق به انسانها می سوخت و آب میشد تا شعله وجودش ظلمانی ترین و تاریک ترین شبهای تاریخ ایران باستان را روشن کند. 

آری دکتر مسعود آذرنوش،آذر جاودانه علم باستان شناسی، آسمان را به جای زمین برای درخشیدن انتخاب کرد تا تنهاترین چیزی که برایش باقی مانده بود یعنی حیات فانی و جسم خاکی اش را نیز تقدیم خاک ایران زمین کند.} 

 

  

استاد همچون پدر ! در باورم جاودانه ای. 

 

 

استاد من در قطعه نام آوران بهشت زهرا آرمیده است به انتظار محشر. 

 

بر مزارش نوشته اند :  

 

فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه 

اما یگانه بود و هیچ کم نداشت 

خدایش بیامرزاد و او را بهشت برین بهر باد 

استاد فرهیخته،پژوهشگر و باستان شناس : دکتر مسعود آذرنوش

 

  

استاد قرارمون فردا سر مزارتون: 7 آذر  با یاد شهیدان میهنم که در نزدیکی شما هستند.روحت قرین آلاله های وطنم: شهیدان 

 

لطفاً فاتحه و صلوات..... 

 

 

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به بالای پست مراجعه کنید